| پيام قاصدک |
|
●کی می شه دوباره آدم بشم ؟
خوب درس بخونم ، خوب کار کنم ، کوه برم ، ساز بزنم ، ورزش کنم ، دوست داشته باشم ! کی می شه دوباره آدم بشم ؟ □ پیام
●شخصیت جالبی داشت خواهر کوچیکش ؛ دلش می خواست خیلی چیزا یاد بگیره .
بوی توتون قلیون که به مشامش خورد ، زنده شد . دوست نداره منتظر بمونه ولی فکر میکنه اگه دیگران انتظار بکشن اشکالی نداره . دوست نداره " نه " بشنوه ولی فکر می کنه اگه به دیگران " نه " بگه اشکالی نداره . برای همینه که امروز تنها مونده . □ پیام
●توی بخش کتاب " شهر کتاب زرتشت " پرسه می زدم . یه کتابی که الان چیزی از مشخصاتش یادم نمیاد تقدیم شده بود به کسی که نسبت به اون کتاب همون حسی رو داشته که من نسبت به یه کتاب دیگه . حس عجیبی که مشابهش رو تا به امروز از هیچ کسی نشنیده بودم .
□ پیام
●خونه خودتون مبارک باشه آقا " ب " و " گ " خانوم . امیدوارم جایی باشه برای موندگاری شادی هاتون .
□ پیام
●تو انتقاد بهش یه کم زیاده روی کردم . دیشب چیزی بهم نگفت ولی امروز بهم گفت :
من فکر می کنم تو یه دروغگو هستی ، خودآگاه یا ناخودآگاه ! □ پیام
●نمی خواستم از شماها حرف بزنم ولی صحبت کشیده شد به مامان جونی و اعتقاد به بعضی چیزا که هیچ توضیحی براشون نمی شناسیم . خواب هایی که بعضی وقت ها می بینم . حس می کنم می فهمه که بعضی وقت ها دلم چقدر برای همه شون تنگ می شه .
از دوست داشتن می پرسه . دوست داشتنی که وابستگی میاره . دوست داشتنی که نبودنش سخته . برای خودم هم جالبه که فقط و فقط تو بودی توی اون جایگاه . تک و تنها ! همه بچه ها خونه ما بودن امشب . فکر می کنم به همه مون خوش گذشت . دستت درد نکنه مامانی از این همه پذیرایی و خسته نباشی . □ پیام
●رو به روی هم نشستیم و با هم حرف می زنیم . سکوت که می کنیم ، به دور و برش تگاه می کنه ؛ لبخند می زنه و لب هام رو بین لب هاش می گیره . اونقدر از این بوسه فرانسوی ناگهانی گیج شده بودم که فقط شباهت بوسه این دو نفر رو تشخیص دادم و لذتی در کار نبود . آخه چرا من ؟
وسط اون شلوغی دور حوض یه دفعه دیگه نبودی هر چی چشم گردوندم . یه پسر کوچولو از بالای یه بلندی به در حیاط پشتی اشاره می کنه . داشتن می دزدیدنت . داشتن می کشیدنت زیر زمین . از یه راه باریک . دراز کشیدم روی زمین که دنبالت بیام . یه دفعه یه پرده سیاه افتاد جلوی چشمام و دیگه هیچی ندیدم . از ترس پریدم از خواب . □ پیام
●دلم می خواد با یه اتفاق بمیرم ؛ یه تصادف . فکر می کنم چون دلیل کافی برای ادامه ندادن ندارم که بتونم خودم تمومش کنم !
□ پیام
●بعد از عید دیدنی خونه " ع " همگی رفتیم بیمارستان پیش " ش " که کشیک بود . دور هم توی حیاط بیمارستان شام خوردیم . خوش گذشت و " ش " چقدر خوشحال شده بود .
حس بچه ها نسبت به " ک " عوض شده . برای همین هم هست که با هیچ منطقی نمی شه توجیهش کرد . وقتی صحبت از " حس " به میون میاد دست کم من فکر می کنم می فهمم یعنی چی . پس دیگه سعی نکردم با منطق بهشون بفهمونم دلایلی که برای توجیه حسشون میارن منطقی نیستن . زلزله رو من هم حس کردم . دوباره مثل حرکت گهواره میرا شد . □ پیام
●تولدت مبارک آقا " ب " که حالا دیگه بیشتر از یک ساله کنارمون نیستی و جاهای دیگه ی این دنیا رو تجربه می کنی .
تولد تو هم مبارک " م " خانوم . کسی چه می دونه که به کجا قراره برسه ؟ شاید سال های دیگه ای هم در کار باشن ؛ شایدم نه ! □ پیام
●خب من آبشار " تله زنگ " رو دیده بودم ولی دیدن آبشار " مارگون " برای بچه ها جالبه . " گ " می گه عظمت آبشار گرفتتش و " ف " می گه تا حالا از نزدیک آبشار ندیده بوده و فکر نمی کرده یه آبشار این همه زیبا باشه .
تولدت مبارک " ب " جان . از تخت جمشید که بر می گشتیم " ح " رانندگی می کرد و " ش " کنار دستش خوابیده بود . " ف " هم بعد یه عالمه شیطونی های دخترونه ش روی صندلی عقب کنار من خوابیده بود . وقتی به اون ترانه که نوازش رو زمزمه می کنه رسید دیگه دست خودم نبود . یاد خودم افتادم و آروم آروم گریه کردم . شاید بیشتر برای کارهایی که با خودم کرده بودم تا کارهایی که برای تو نکرده بودم . نمی دونم چرا ولی هر چی که بود دلم برات تنگ شده بود . شاید هنوز اونقدرا که باید به نبودنت عادت نکردم . ولی به قول خودت عادت می کنم . شاید یه روزی عادت کنم بدون این که خودم هم فهمیده باشم . کی می دونه ؟! □ پیام
●مثل روز اول مسافرت پارسال یاد " ن " می افتم که امسال عید عزادار باباشه . هنوز از یادش بیرون نیومدم که پیغام تبریکش می رسه .
تولدتون مبارک باشه مامانشون! سلامتی و آرامش و شادمانی براتون آرزو دارم . راستی داریم می ریم شیراز . مسافرت امسال دیگه غایب نداره . □ پیام
●روی اسمش مکث می کنم و یادم میاد که نباید !
.................................................................................................................روی اسمش مکث می کنم و یادم میاد که دیگه دلش نمی خواد ! خب امسال دلم می خواد اولین کسی باشی که سال نو رو بهش تبریک می گم ؛ می گی که انتظار هر کسی رو داشتی به جز من ! □ پیام
●دوشنبه 29 اسفند
نوشته : انگار هر سال دریغ از پارسال ولی از ته دل برام آرزوهای خوب داره . نگرانشم . دلم پیششه . نمی دونم چرا این همه آرزوهای خوب که براش دارم اثر نمی کنه . من دلم می خواد با یه لبخند گنده واقعی ببینمش . بشنوم که قهقهه می زنه . حس کنم که از ته دلشه . راستکی راستکی . من دلم اینطوری می خواد . به کی باید بگم اینا رو؟ هان ؟! □ پیام
●پنج شنبه 25 اسفند
غروب سرد و خلوت مهرشهر کرج با راه رفتن و راه رفتن و راه رفتن گرم تر به نظر میاد . می گم خدا کنه فقط به خاطر زیبایی نباشه ! ولی انگار هست . خب باشه . قصد می کنم قدم بذارم به راه نرفته . راهی که شاید باید راهش مهم باشه تا مقصدش . پس باید دید چطوری می رم و تا کجا می تونم برم ! □ پیام
●؟ شنبه ؟ اسفند
چرا به من می گی که دیدیش ؟ خب معلومه دلم می خواد بیشتر بدونم . ولی نه من چیزی می پرسم – شاید هم بهتر باشه بگم جراتش رو ندارم – هم تو آدمی نیستی که بیشتر از اینی که گفتی حرفی بزنی . □ پیام
●؟ شنبه ؟ اسفند
آخه " ح " جان چرا فکر می کنی همیشه تو هستی که دیگه طاقت نداری ؛ بعضی وقت ها ما هم خسته ایم . باید ببخشی اگه اون طوری باهات برخورد کردم . من هم خسته ام این روزا به خدا . خیلی خسته ، کاش بفهمی ! چهارشنبه سوری می شه گفت تقصیر کیه ؟ من که فکر نمی کنم بشه ! فقط باید بهش نگاه کرد و دید که هست . بیشترین کاری که می شه کرد اینه که علت های ممکن رو بررسی کرد . □ پیام
●شنبه 6 اسفند
تولدت مبارک خاله کوچیکه جون ! می فهمم که وقتی می گی من هم به یادتون هستم ولی ... ، یعنی چی ! خودت رو ناراحت نکن . مهم اینه که حواسمون به هم هست هرچند کاری از دستمون بر نمیاد که برای هم بکنیم . □ پیام
●پنج شنبه 4 اسفند
.................................................................................................................تولدت مبارک آقا " ک " . مهمونی خوبی بود . همه دور هم بودیم و همه تولد های بهمن و اسفند رو با هم جشن گرفتیم . □ پیام
|
صفحه اصلی
: به خودم ، از زبان دوست
اگر مي خواهي نگهم داري دوست من
سکوت سرشار از ناگفته هاست |