پيام قاصدک |
●سه شنبه 6 اردیبهشت
.................................................................................................................از سنگ و علف صدا در اومد ولی از خروس زری پیرهن پری ما صدا در نیومد ! شاید منتظر یه اتفاقه . تو بهار را دوست داری ، من پاییز را اگر تو چند گام به جلو بیایی و من چند گام عقب بنشینم ، در تابستان گرم و بلند به هم می رسیم . شاندز پتونی □ پیام
●دوشنبه 5 اردیبهشت
خیلی بی مقدمه ازم می پرسه که چه خبر و آیا موضوع از طرف من پیگیری می شه یا نه ! من هم یه جورایی به قرص ماه تو آسمون اشاره می کنم و ... ! □ پیام
●جمعه 2 ارديبهشت
لا به لاي گل هاي قالي و گل هاي روي قالي دنبال چي مي گردي عمه جون ؟ اينا تو خاك ريشه ندارن ! ولي گل تو ، تو خاك ريشه كرده ؛ عطرش ، يادش ، مهرش ، هميشه هست . جيغ كه مي زدي ، اون همه صبر و استقامت واستواري ، ليوان آب رو كه سر مي كشيد ، رو به آسمون داشت و همه ي تنش مي لرزيد ؛ تو ذهنت هر چي كه مي گذشت عمو " ف " ، به اون دلت كه مثل دريا بزرگه و مثل كوه صبور ، حسوديم مي شه . ديدم كه چطور پشتت خميده شده بود و پهناي صورتت خيس اشك ؛ ديدم ! □ پیام
●پنج شنبه 1 ارديبهشت
چقدر دلم تنگ شده بود براي انگليسي حرف زدن . به لطف " ع " آقا و آقاي " ج " كه يكي-دو ترم استادمون بود ، سه ساعتي دور هم بوديم و ياد اون روزها و بچه ها و ... ! راستي راستي كه وقتي حرفه اي نيستي ، انگليسي حرف زدن با آدمي كه فارسي مي دونه - اونم تو يه محيط دوستانه - خيلي سخت مي شه . به خصوص موقع سلام و خداحافظي . □ پیام
●چهارشنبه 31 فروردين
توي اين مدت امروز اونقدر شبيه اون موقع ها شده بودم كه ديگه تا از در رفتم تو آقاي دكتر شناخت ! نمي دونم چي داره بهش مي گذره كه اين همه بي تفاوت شده يا بي تفاوت نشون مي ده خودش رو ؛ نمي دونم چرا هيچي نمي گه خيلي وقته ؟ به نظر مي رسه فقط بايد صبر كرد و نظاره گر بود . فقط كاش نه اونقدري كه مجبور بشیم براي هميشه از دور ! انکار عشق را چنین که به سرسختی پا سفت کرده ای دشنه ای مگر به آستین اندر نهان کرده باشی. که عاشق اعتراف را چنان به فریاد آمد که وجودش همه بانگی شد . * * احمد شاملو – ابراهیم در آتش – میلاد آنکه عاشقانه بر خاک مرد □ پیام
●سه شنبه 30 فروردين
.................................................................................................................عاشق آبم تشنه ي سيراب كردن گل هاست ! تو اين ده روز چنان مومنانه از توانايي مومن موندن انسان گفته كه از فكر شك كردن به ايمانت هم خجالت مي كشي و دلت مي خواد همچنان مومن باقي بموني و براي اين ، صبر مي كني و اميدوار كه بتوني ! □ پیام
●شنبه 20 فروردين
قبلش به خودم می گم : زمانه گشت و بر مدار بي مهري ست تو برمدار دل از مهر و چون زمانه مگرد * ولی بعدش : با این همه بغضم اگر بترکد نه پر کاهی بر آب بنخواهد رفت می دانم ! ** مثل هميشه به يادمون بودين و دعوتمون كردين تا دور هم باشيم و ساز بزنيم و بخونيم و خاطره بسازيم . چقدر دلم مي خواست شما هم بودين تو اين خاطره ها هرچند حضور نداشتن و به يادم بودنتون هم باعث مي شه هميشه همراه اين خاطره ها باشين . تك نوازي سنتور اون پسره و آذري نواختن " س " با تار كه مثل هميشه زيبا بود و خراساني خوندن اون دختره كه چه صداي رسا و قوي اي داشت و چه با احساس مي خوند ، به ياد موندني بودن و اون بداهه نوازي آخرش كه سنتور بود و تار و كمانچه و تمبك و دف ! * هو شنگ ابتهاج - سایه ** احمد شاملو – مدایح بی صله □ پیام
●جمعه 19 فروردين
حالم داره از خودم به هم می خوره که دارم با صبر کردن به خودم ثابت می کنم می تونم غیر از اونی باشم که همیشه دلم خواسته باشم . این داره ذره ذره قلب و روحم رو خراش می ده . این خراش ها دارن روز به روز عمیق تر می شن . راستی راستی که طاقت فرساست . نمی دونم برای طاقت آوردن چقدر باید قوی باشم ! خامش منشین خدا را پیش از آن که در اشک غرقه شوم چیزی بگوی هر چه باشد ! * با این هیچ حسی که نداشتم ، فقط خدا کنه کار از کار نگذشته باشه ! خونه " آ " و " ف " دور هم بوديم و فيلم و عكس هاي مسافرت رو نگاه كرديم و ياد لحظه لحظه هاي مسافرت ؛ خوش گذشته شد بسي و دستتون درد نكنه و خسته هم نباشين از پذيرايي كه طبق معمول حرف نداشت . كاش اينقدر فاصله نگرفته بودي كه آقا و خانوم " ش " هم بفهمن مساله اي پيش اومده كه تو اينهمه نيستي آقا " ف " . نمي دونم چرا اسم اين خواهر كوچيكه " گ " هيچوقت يادم نمي مونه حتا تو مدتي كه با هم هستيم و همه هي صداش مي كنن . * احمد شاملو – ترانه های کوچک غربت □ پیام
●پنج شنبه 18 فروردين
نمي دونم بعد چند وقت امشب همه ي هر سه تا خانواده بوديم به بهانه تولد " م " كه مباركش باشه زيادهاتا . فقط و فقط جاي عموجون خالي بود و از همون اولش از ظاهر عمه جون و بابا مي شد تشخيص داد كه چه حالي دارن . آخرش بابا طاقت نياورد و وقتي به ياد عموجون شعرمي خوند ، نتونست بغضش رو نگه داره ! مي بيني چقدر همه دوست دارن عموجون ؛ كاش هنوز بودي ! □ پیام
●چهارشنبه 17 فروردين
خوبه كه هنوز كسايي پيدا مي شن كه وقتي راستش رو به آدم نمي گن عذاب وجدان مي گيرن و سعي مي كنن جبران كنن ، هر چند چيز كوچيكي باشه ! البته فكر مي كنم اينكه اون قدر با صداقت با طرف برخورد كرده باشي كه از ناراستيش احساس خوبي نداشته باشه هم بي تاثير نباشه در ماجرا □ پیام
●سه شنبه 16 فروردين
بيچاره اين استاد موسيقي من هم هر كار مي كنم و نمي كنم ، هيچي نمي گه ! قرار شد ديگه تو خونه تمرين نكنم حالا كه نمي تونم ، فقط هر جلسه با هم چند تا گوشه رو دوره كنيم كه يادم نره ساز زدن □ پیام
●دوشنبه 15 فروردين
شايد فقط چون اون طوري كه انتظار داشتم – شايد بهتر باشه بگم ، اون طوري كه دوست داشتم – نشده ، اين همه حالم خوش نيست . اگه اينطور باشه يعني هنوز نتونستم از خودخواهيم بگذرم . نمي دونم چقدر راه رفتيم تو كوچه هاي عظيميه كرج و بيشتر از كار و كمتر از زندگي با هم حرف زديم و ياد بعضي خاطرات دوران كودكي ولي وقتي برگشتيم خونه انگار سبك تر شده بوديم هردومون . فقط " ح " جان درسته كه تو هم خسته هستي و تحت فشار ولي اين همه بي تفاوت برخورد كردن با " ش " – اونم تو يه همچين موقعيتي – فكر نمي كني منصفانه نباشه ؟! درسته كه شما همديگه رو بهتر مي شناسين ولي هميشه لازم نيست آدم چيزي رو از دست بده تا قدرش رو بدونه ! □ پیام
●يك شنبه 14 فروردين
.................................................................................................................دفتر كارمون توكارخونه رو رنگ كرده بودن و همه چي رو ريخته بودن به هم . با اينكه تميز كردن وظيفه من نبود ، چون دلم تنگ بود و گرفته ، شروع كردم به تميز كردن و شستن . اينطوري انگار دارم فكرهاي ناپاك رو هم از ذهنم پاك مي كنم . آخر وقت كاري آروم تر بودم و هنوز منتظر . □ پیام
●شنبه 13 فروردين
بيچاره اينقدر دلش پر بود و دلش مي خواست با يكي حرف بزنه كه ساعت 3 صبح زنگ زد و تا 5 صبح با هم حرف زديم . آدم كه دلش زيادي تنگ مي شه ، خودخواه مي شه ؛ حسودي مي كنه ؛ متوقع مي شه . من اينطوري شدم الان . پس بايد صبر كنم . از آنسوترك كمي آنسوتر مي ايستم جايي كه شايد سايه-تاريك باشد جايي كه ديده نشوم حتا صدايم كه كني باشد كه آنجا باشم هنوز منتظر ! * هديه كردن كتابي به بهانه نوسالگي طبيعت به رسم يادبود ! * بر اساس یه نوشته □ پیام
●جمعه 12 فروردين
يه دفعه به دلم افتاد كه برم پيش عمه جون " م " ؛ خوب بود كه " م " هم خونه بود و يه دو ساعتي رو پيششون موندم . سرحال تر به نظر مي رسيدن به نظر هردوشون هرچند بعد از رفتن عموجون ديگه هيچ كدومشون اونقدر كه هميشه بودن ، شاد نيستن . انگار فقط منتظر تماس من بودن . شام با هم رفتيم بيرون و كادوي تولدش رو بهش دادم . خدا كنه خوشش اومده باشه . جاي تو هم كه اين همه منتظرت بوديم تا باشي ، خالي بود . وسط حرفا نمي دونم يه دفعه چي شد كه " ب " گفت : " تو هم از بس با هيچكي حرف نمي زني و نمي گي كه چته ، اعصاب آدم رو خورد مي كني " . من هم مثل هر بار سكوت كردم و چه ماه قشنگي بود وسط آسمون ! خيلي دير نبود ولي به نظر خسته بود و استراحت مي كرد كه جوابي نشنيدم . □ پیام
●پنج شنبه 11 فروردين
صداي زنگ گوشي موبايلم رو كه شنيدم و اون شماره رو روي صفحه نمايشگرش ديدم ، ياد آخرين باري افتادم كه قبل از تعطيلات همديگه رو ديديم . خداحافظي كه مي كرديم گفتي : " حالا مي بينيم همديگه رو " و من ناخودآگاه گفته بودم : " شايد هم نديديم " و حالا هم معلوم نيست تا كي همديگه رو نبينيم . حداقل كاش فقط يك ساعت زودتر تلفن کرده بودي ! كاش موقع بدرقه بچه ها - كه اومده بودن خونه ما عيد ديدني - گوشي موبايلم رو تو خونه جا نذاشته بودم تا وقتي برگشتم كه برش دارم و بيام پايين و قدم بزنم و راحت تر باهات صحبت كنم ، با اين سوال مواجه نشم كه " تنهايي مي خواي بري قدم بزني ؟ " و مجبور نشم بمونم تو خونه و نتونم حتا باهات حرف بزنم ! □ پیام
●چهارشنبه 10 فروردين
تولدت مبارك آقا " ب " خريد كتاب براي اين دوست كه اگه صدام نكرده بود از كنارش رد شده بودم و نديده بودمش – هرچند به پيشنهاد خودش بود به عنوان عيدي – يه حس فانتزي جالب بهم داد . يه خنده زيرپوستي كه نه مي شه نديده گرفتش و نه مي شه با صداي بلند رهاش كرد . سال خوبي داشته باشي " ع " آقاي " ن " ! اين يكي-دو ساعت دور هم بودن با بچه هاي كلاس انگليسي تو هتل لاله كه اتفاقي پيش اومد خوش گذشت و سبكم كرد . هرچند يه كم خيلي دير ولي به هر حال ممنون كه خبرم كردين . جاي خيلي ها هم خالي بود . □ پیام
●سه شنبه 9 فروردين
هرچند بچه هاي اين دوره و زمونه رو هيچي از رو نمي بره ولي احساس كردم بينشون بودن ممكنه باعث بشه اونقدر كه دلشون مي خواد راحت نباشن . رفتم تو اتاق و دراز كشيدم و تو خواب و بيداري موندم تا رفتن . □ پیام
●يك شنبه 7 فروردين
Happy Wedding Dear Rima تولدت مبارك آقا " م " حال و روز " ح " چندان رو به راه نيست ؛ هيچ وقت اينقدر گرفته نديده بودمش . باشگاه بيليارد ! □ پیام
●شنبه 6 فروردين
.................................................................................................................درسته كه كلي سر به سرش گذاشتيم و گفتيم و خنديديم و باهاش حرف زديم ولي شايد هيچكي به اندازه تو نمي تونست بهش آرامش بده . شايد اگه خبري ازت داشتن ، اين بچه هم الان آروم تر بود . □ پیام
●پنج شنبه 4 فروردین
امروز دیگه باد سرد " نایین " نذاشت درست و حسابی صبحانه بخوریم . قدم زدن تو " باغ فین کاشان " ، خوردن دیزی ، خوردن یه قهوه داغ تو کافی شاپ مجموعه توریستی " آفتاب-مهتاب " و دیدن این که سوهان چطوری درست می شه بد نبود ولی کاش به جای همه اینها رفته بودیم " چک چک اردکان " رو دیده بودیم ! " ک " و " س " از بعضی چیزها دلخور بودن و به نظر با من راحت تر بودن که برام گفتن . بعضی هاش برای من هم قابل قبول بود و بعضی هاش رو هم نتونستم بفهمم که چرا ؟ هفت-هفت و نیم غروب بود که رسیدیم تهران . " س " نق می زد که دلش نمی خواد مسافرت تموم بشه و با هیچکدوممون خداحافظی نکرد . مسافرت خوبی بود بچه ها – دست همگی درد نکنه و خسته نباشین – خوش گذشت ! به یادداشت های این چند روز که نگاه می کنم ، می بینم چقدر بیشتر از همیشه از غذا حرف زدم . امسال سال غذا باشه یا گشنگی ، نمی دونم ! هیچکی خونه نیست و من یه شب آروم دارم . همه جا ساکته و فقط من دلم تنگ شده برای تو . هر جا که هستی خوش باشی خانومی . □ پیام
●چهارشنبه 3 فروردین
به خاطر باد با سه تا ماشین ها کنار جوی آبی که از حاشیه چندتا باغ و مزرعه می گشت ، چیزی شبیه یه اتاقک درست کردیم برای خوردن صبحانه . صدای آب و آفتابی که خنکی هوا رو تعدیل می کرد ، صدای پرنده ها و شوخی های بچه با هم و چهره های شادشون که هنوز از سفر خسته نبودن ، اشتهای آدم رو تحریک می کرد . با اینکه ساعت ده و نیم صبح از خواب بیدارت کردم ولی اشکال نداره چون تولدت مبارک " ب " خانوم . جالب بود که " ف " قبل از همه پیشنهاد کرد حالا که قراره شب " میبد " بمونیم ، تا جایی که می شه دینی های " یزد " رو ببینیم و بعد هم از این گفت که نسبت به پارسال از مسافرت کمتر خسته می شه و بیشتر لذت می بره و بیشتر علاقمند شده که ببینه هر گوشه ایران چطوریه و این که جاده وگونه های مختلف طبیعت براش معنای تازه ای پیدا کردن . " آتشکده " و " آب انبار شش بادگیری " رو دیدیم و برای ناهار رفتیم رستوران " زیتون " که جای " ح " و " ش " خالی بود . بعد از ناهار " باغ دولت اباد " و دیدن اتفاقی عمه جون " ن " و " میدان امیرچخماق " و قصد خرید شیرینی از " حاج خلیفه " که بسته بود و قرار بود فردا باز کنه . بعدش موزه آب و بازار و حمام خان که دیگه صفای قبل رو نداشت . سر شب بود و مغازه های توی بازار یکی یکی داشتن می بستن . اون پیرمرد هم که داشت جنس های مغازه ش رو مرتب می کرد تا مغازه ش رو ببنده توجهمون رو به خودش جلب کرد . چند دقیقه ای ایستادیم و گپی باهاش زدیم و خرید کمی کردیم و چندتا عکس به یادگار باهاش گرفتیم . چه صفایی داشت پیرمرد و چه روی خوشی . زنده باشی و سلامت ! نگاهم که به کاسه های چینی سفید و نقش های لاجوردی روی دیواره هاش که افتاد ، ناخودآگاه یاد تو عزیز افتادم . پیشکش ! با اینکه شب شده بود و هوا خنک شده بود دیگه ، ولی از فالوده یزدی نگذشتیم . بعدش سری به فروشگاه " ترمه رضایی " زدیم و بعدترش رفتیم " میبد " . کباب بلدرچین "رستوران هتل ناصری میبد " اون موقع شب آی چسبید که نگو . چایی بعد از شام هم همه خستگی روز رو از تنمون در کرد . □ پیام
●سه شنبه 2 فروردین
قبل از حرکت به طرف " سیرجان " ماشین ها رو شستیم و صبحانه رو تو منطقه " گنو " خوردیم . هیچکدوم حوصله آبتنی نداشتیم و راه که افتادیم به نظر می اومد " آب گرم " رو از دست دادیم ! " ب " : چته ؟ چرا اینقدر ساکتی و هیچی نمی گی ؟ من ( توی دلم ) : من خیلی وقته که دیگه هیچی نمی گم ! من : چیزیم نیست ؛ فقط یه کم خوابم میاد . سرم رو تکیه دادم به پشتی صندلی و چشمام رو بستم . به خیر گذشت وگرنه " ب " و " گ " گنجشک شده بودن !!! فکرش رو هم نمی کردیم که اون رستوران وسط راه اونقدر مرتب باشه و با سلیقه تزیین شده باشه و غذای به اون خوبی هم داشته باشه . همبرگر ذغالی " سیرجان " هم بیشتر از اونی که فکر می کردیم خوشمزه بود و چسبید . پیاده روی قبل و بعدش هم جای خود داشت توی این شهر خلوت و آروم . فقط این باد یه کم سرد شده بود دیگه ! □ پیام
●دوشنبه 1 فروردین
سال نو مبارک ! کاش به این قلعه که اسپانیی ها ساختنش و نفهمیدیم چرا به قلعه پرتقالی ها مشهوره با اون چشم اندازی که از ساحل و دریا داشت یه کم رسیدگی کرده بودن ! تماشای ماهیگیرهایی که تو دنیای خودشون غرق شده بودن و مشغول بافتن تورهای ماهیگیری معروف به " گپور " بودن و اون همه تور نیمه آماده توی ساحل و آبی آسمون و دریا که تو افق به هم رسیده بودن و آفتاب ملایم صبح و نسیم خنکی که پوست صورت آدم رو نوازش می داد ! بردن ماشین ها روی شناور و دیدن اون همه ماهی های کوچیک و بزرگ اطراف شناور ، عروس های دریایی و مرغ های دریایی نه فقط برای " س " ، برای خانم ها هم تازگی داشت . چقدر ماشین برای رفتن به " قشم " تو صف منتظر بودن ! اگه ما هم به یه همچین موقعیتی برمی خوردیم شاید از بردن ماشین ها صرفنظر می کردیم . درسته که اینجا اون خونه ای نبود که قرار بود در اختیارمون باشه و خانم ها با دیدنش خواستن که جای دیگه ای برای شب موندن پیدا کنیم ولی بعد از خوردن ناهار و گشتن توی شهر و خنک تر شدن هوا ، هوس کردن دوباره یه نگاهی بهش بندازن و این دفعه اونقدرا هم به چشمشون بد نیومد . این شد که با خیال راحت بقیه روز به گشتن تو بازار و قدم زدن کنار ساحل و خوردن شام گذشت و وقتی رسیدیم خونه تقریبا همه غش کردن از خستگی . " گ " و " ب " که نفهمیدم چرا از هم دلگیر شدن ، آی دلم گرفت که نگو ، دلم می خواست گریه کنم ؛ نبینمتون اینطوری باشین ! □ پیام
●یک شنبه 30 اسفند
جا موندن کیسه خواب من تو ماشین و این که " گ " هوس کرد به جای " ب " تو کیسه خوابشون بخوابه ، باعث شد " ع " کانال عوض کنه . اونقدر بخندونتمون تا دل درد بگیریم . ولی در عوض تا صبح نتونستیم درست و حسابی بخوابیم . ساحل " پلاژ سیمین " یه جای خلوت و آروم برای قدم زدن و لذت بردن از زیبایی های دریا بود . آبی دریا و آسمون ، تصویر محو کشتی هایی که تو افق دیده می شدن ، ساحل ماسه ای که برخلاف ساحل ماسه ای دریای خزر سفت و محکم بود و تا مسافت زیادی توی دریا می تونستی پیش بری و آب هنوز به زانوهات هم نرسه ، موجودات دریایی زیبایی که گاهی توی آب و گاهی توی ساحل دیده می شدن ، صدف های رنگ و وارنگ توی ساحل ، اون خرچنگی که چه سریع راه می رفت روی شن های سفت ساحل و اون گوله های شنی کوچیکی که صدف ها دور و بر لونه هاشون تو ساحل درست کرده بودن برای آروم کردن جریان آب وقتی که موج می اومد و از دور که نگاه می کردی مثل یه عالمه ستاره بودن که روی ساحل افتاده باشن . پا برهنه یه عالمه راه رفتیم تو ساحل . لباس مناسب برای شنا همراهم نبود و فقط " ع " رفت توی آب و " س " که به خصوص بعد از دیدن عیدی ای که " ع " و " م " براش خریده بودن و چه به جا قبل از تحویل سال بهش هدیه دادن ، چه ذوقی کرد از آب بازی . " ف " هوس کرده بود تو ساحل بدوه و دنبال یکی می گشت که همراهیش کنه . با هم دوییدیم تا می تونست . جاتون خالی بود چه همه ! دیدن مجموعه غارهای " خور بس " هم خالی از لطف نبود به خصوص با اون چشم اندازی که از ساحل و دریا داشت ! ناهار ماهی سرخ شده خوردم که خیلی خوب درست شده بود . وقت کم بود و طبق معمول مسافرت ها من آخرین کسی بودم که آماده می شدم . سفره هفت سین و شیرینی و آجیل و یه عالمه بادکنک های رنگ و وارنگ آماده بودن برای لحظه تحویل سال . شادی تو وجود همه بچه ها دیده می شد . تو نگاه هاشون ، تو حرف زدناشون و خندیدناشون . قبل از تحویل سال جای پدر و مادرامون رو خالی کردیم و جای " ح " و " ش " رو هم . " آ " قرآن باز کرده بود و بقیه ساکت بودیم و منتظر . اون قطره های اشک هم هرگز پایین نیومدن ! سال که تحویل شد ، " مبارک باد " بود و آرزوهای خوب برای همدیگه و عیدی دادن و عیدی گرفتن . یه حس خوب تو وجود همه بود . همدیگه رو بغل می کردیم و می بوسیدیم . عکس گرفتیم و تو همه این مدت دوربین فیلم برداری " ب " هم روشن بود و نظاره گر . این اولین سالی بود که لحظه تحویل سال با هم بودیم . خدا کنه بتونیم به این دوستی ها ادامه بدیم ، قدرش رو بدونیم و حفظش کنیم . فقط تونستم دوتا کادوی تولد بخرم برای " ف " و " ب " □ پیام
●شنبه 29 اسفند
دوباره به خاطر خنکی هوا کنار یه نخلستان تو آفتاب نشستیم و صبحانه خوردیم . این دفعه دیگه دست " ع " و خودم درد نکنه به خصوص به خاطر اون حلوا ارده و خامه یه بارون حسابی قشنگی های جاده " سیرجان – بندرعباس " رو چندچندان کرد و هوای نزدیک ظهر رو خنک ! غیر از " ع " و " ک " و من که قرار شد ماشین ها رو از " بندر پل " ببریم جزیره ، بقیه با قایق اتوبوسی رفتن و ما هنوز به " بندر پل " نرسیده تماس گرفتن که رسیدن هتل جاده " بندرعباس – بندرلنگه " خوب نبود ؛ چه از نظر وضعیت خود جاده ، چه از نظر علایم راهنمایی . ماشین ها رو که بردیم روی شناور ، یه چایی که ریختیم تا خستگی در کنیم ، نم بارونی گرفت و دریا و آسمون اونقدر قشنگ شدن که نگو . هر گوشه یه رنگ . گهگاهی صدای چندتا مرغ دریایی سکوت رو می شکست و صدای آروم موتور یدک کش هم نه تنها آزاردهنده نبود ، یه جورایی هم انگار جزیی از طبیعت منطقه بود . ماشین ها رو که از روی شناور می بردیم تو " بندر لافت " بارون شدید شد و تمام مسیر تا خود " قشم " یه بند بارید . شیشه ها رو کشیده بودم پایین و تو آرامش جزیره رانندگی می کردم . انگار تو یه دنیای دیگه بودم . فقط و فقط جای خودت خالی بود این دفعه دیگه ! یه سوییت هفت تخته با همه امکانات که همه می تونستیم با هم باشیم . " امیر آقا " ممنون برای جایی که برامون رزرو کرده بودی ؛ بهتر از این دیگه نمی شد . ساعت پنج و نیم بعدازظهر دیگه نباید انتظار ناهاری غیر از ساندویچ داشت . با این همه همبرگر دست پخت " آقا شهرام ساندویچی " خیلی خیلی بهتر و خوشمزه تر از اونی بود که انتظار داشتیم . شاید اگه یه کم دیرتر دیده بودمش ، حالا دیگه اینجا نبودم ! کاش به جای این همه بازار و مغازه های پر از جنس های با کیفیت پایین ، چندتا مرکز تفریحی درست و حسابی برای سلیقه های مختلف درست کرده بودن . ماهی کباب شده هم موجود خوشمزه ای بود ! □ پیام
●جمعه 28 اسفند
.................................................................................................................10 نفری با سه تا ماشین راه افتادیم که بریم مسافرت . از همین اول صبحش جای شماها خالیه . همیشه اول مسافرت یه حال و هوای دیگه ای داره برای من به خصوص اگه صبح زود باشه قبل از طلوع آفتاب . یه همچین مواقعی اولین چیزی که بعد از نشستن تو ماشین و راه افتادن به ذهنم می رسه اینه که کاش می شد بعضی های دیگه هم باشن . کاش می شد ! دیدن طلوع آفتاب تو افق بدون ابر از جایی که آسمون سیاهه و نم بارونی هم می باره ، زیباست . صبحانه رو به خاطر خنکی هوا کنار سایه دو تا تک درخت نزدیک " بادرود " خوردیم به جای اینکه تو سایه شون بشینیم . صدای آب و چه چه چند تا پرنده وقتی با صدای بچه ها قاطی می شد که سر به سر هم میذاشتن و می خندیدن وای که چه حس خوبی به آدم می ده . دستتون درد نکنه " گ " و " ب " که زحمت تدارک صبحانه رو کشیده بودین زودتر از اونی که فکر می کردیم رسیدیم " یزد " . تفاوت های حرکتی و رفتاری " س " وقتی بین اون همه بچه توی پارک بازی می کرد ، کاملا نظر آدم رو به خودش جلب می کرد . تدارک ناهار هم با " ف " و " آ " بود که مثل همیشه حرف نداشت . دستتون درد نکنه یه لغت جدید هم ساخته شد که خودتون حدس بزنین برای چه موردی ممکنه استفاده بشه : " هاتا پی تی " با اینکه اولین دفعه ست که این همه طولانی رانندگی می کنه و اون هم تو جاده ، ولی هیچ کدوم انتظار نداشتیم اینقدر راحت باشه ؛ شایدم حتا خودش . ولی جاده که دوطرفه شد و یه کم شلوغ ، یه خورده همه رو نگران کرد ولی خب به خیر گذشت ! درسته که یه کم دیر وقت بود ولی همه " سیرجان " رو گشتیم تا تونستیم " ژامبون " گیر بیاریم برای یه مشت آدم گشنه . ولی اون همبرگر کثیف که با " ع " خوردیم ، آی چسبید ! □ پیام
|
صفحه اصلی
: به خودم ، از زبان دوست
اگر مي خواهي نگهم داري دوست من
سکوت سرشار از ناگفته هاست |