پيام قاصدک


جمعه 8 آبان

شاید شما ها خیلی چیز ها دلتون بخواد ولی خواهش می کنم مثل همیشه اجازه بدین راه خودم رو برم ! خوب می دونین که تا به حال هیچ کس و هیچ چیز رو مسوول کرده ها و ناکرده های خودم ندونستم !

با اینکه تو این خونه جدید دیگه انتظار نداری از هر دری که بهش نگاه می کنی وارد بشه ولی هنوز جای خالیش به شدت حس می شه !

لاک پشت ها هم پرواز می کنند – بهمن قبادی
فقط برای زنده موندنه که می شه هر لحظه با تمام وجود به آغوش مرگ رفت !
به یاد : درد " آگرین ( آتش ) " – عشق " هنگاو " به انسان – عشق " کاک Satellite " به زندگی – صبوری " پشو " و وفاداری " شیرکوه " !



چهارشنبه 6 آبان

انتظار دیدن ما ها رو نداشت ؛ جلوی در چنان از تعجب خشکش زده بود که یادش رفته بود قرار نیست همون طور جلوی در بمونیم ! تولدت مبارک " پ " خانوم . فقط نمی دونستم بگم " امیدوارم سال دیگه هم همینطوری دور هم باشیم " یا اینکه " امیدوارم سال دیگه کیلومتر ها دور تر با دوستای جدیدت تولدت رو جشن بگیری " ؟!

به قول " ف " همسر " ب " : دنیا چقدر کوچیکه !



.................................................................................................................

دوشنبه 4 آبان

خواب دیدم دسته تارم داره از کاسه ش جدا می شه و کاسه و نقاره ش هم دارن از خط جدایش دو قسمت می شن !!!

امروز خيلي زود از كار خسته شدم ؛ خواستم يه سري به شهر كتاب آرين بزنم و بعدش تنهايي برم سينما فرهنگ . ولي هر كار كردم دلم نيومد بدون تو باشه و اين شد كه برگشتم خونه .
دلم تنگ تو شده بود و با اين حال دلم نمي خواست يه وقتي تماس بگيرم كه كار داشته باشي يا خواب باشي تا نتونيم درست و حسابي با هم حرف بزنيم . اين دفعه شايد فقط چند كلمه شنيدن صدات كافي نبود براي دلتنگي من . دلم مي خواست حرف مي زدي و حرف مي زدي و حرف مي زدي و من گوش مي كردم .
تصميم گرفتم بخوابم ولي تا آرامش فكر كردن به تو مي خواست خوابم كنه ، نبودنت از خواب بيدارم مي كرد . تا نزديكي هاي افطار !



.................................................................................................................

جمعه 1 آبان

30مین سالگرد ازدواجتون مبارک باشه !
دوستون دارم زیاد ها تا .
:* :*

بعد از كلي برنامه ريزي و هماهنگي براي برگردوندن اون امانتي ها و بعد از پذيرفتن اون دعوت صميمي به خونه شون ، در كيف رو كه باز كردم ، متوجه شدم كه يادم رفته همراهم بيارمشون ؛ آي خنديديم و عوضش يك ساعتي گپ زديم و جاي شما دو تا هم كم خالي نبود .



پنج شنبه 30 مهر

چه تار خوش ساخت و خوش صدایی ساخته این استاد " ح " نجار برای میرزا " س " خان ! D:



دوشنبه 27 مهر

تموم شدن دوره سربازی و منتشر شدن اولین کار موسیقی که تو هم یکی از نوازنده هاش هستی مبارک باشه آقا " س " جان !



شنبه 25 مهر

دوباره ماه روزه شروع شد و من برای دل خودم روزه می گیرم و نماز می خونم . طبق معمول خواب صبح رو به خوردن سحری ترجیح می دم . با این همه دلم خیلی چیزها می خواد ؛ از خوردنی های مخصوص این ماه گرفته تا اون اذان های بیات ترک و دشتی موذن زاده و ربنای شجریان و اون مثنوی مولوی که شجریان تو افشاری می خونه .

یاد اون دو تا کوچولو افتادم که دلم تنگ شده براشون زیاد تا ! کاش می شد فارغ از همه اون دل نگرانی ها ببینمشون ، بغلشون کنم ، ببوسمشون ، باهاشون راه برم و وقتی که بازی می کنن بشینم و نگاهشون کنم .



جمعه 24 مهر

اینکه چرا نبودین نزدیک به یک سال مهم نبود – چون دلایلش حتما برای خودتون اونقدر مهم بوده که به خاطرشون نبودین – مهم این بود که چرا بدون اطلاع ؟! یعنی این جمع نمی بایست بدونه که برای مدتی - هر چند نامعلوم – ممکنه نخواین باشین !؟
با همه این حرف ها ، حالا که برگشتین ، حتا برای اونی که بیشتر از بقیه دلخور بود ، انگار نه انگار که این همه مدت نبودین . اونقدر که داشتم از گفتن همه این ها پشیمون می شدم ولی فکر کردم بهتره که گفته بشن !

چقدر شنیدن غیرمنتظره صدای تو همه دل گرفتگی امروزم رو از بین برد ؛ دوست دارم خانومی !



پنج شنبه 23 مهر

یه دفعه چنان دلم برای تو تنگ شد که ترجیح دادم تو خلوت خودم با تو تنها باشم . این شد که نموندم و برگشتم خونه .



چهارشنبه 22 مهر

بعد از 2 یا شاید هم 3 سال به بهانه تولدش 4 نفری رفتیم خونه شون . یه شب خوب و به یاد موندنی با یه عالمه جای خالی و خاطره و حرف و یه خورده تولد بازی و چند تا عکس یادگاری . تولدت مبارک " ن " خانوم !



دوشنبه 20 مهر

بالاخره دیدمش . خیلی معمولی تر از اونی بود که فکر می کردم در ظاهر هم باید باشه .
ظاهرش آروم بود ولی به نظر نمی رسید درونش هم به همون آرومی باشه . به ندرت نگاهم می کرد و سعی می کرد طوری رفتار کنه که انگار من اون جا نیستم . به نظر می رسید این که نگاه کردن به من باعث بشه حتا ذره ای از درونش رو بشه از تو چشماش خوند ، یه جورایی می ترسوندش !
ولی معلوم بود که درد داره ؛ از اون درد ها که آدم فقط لا به لای حرف هایی که می زنه با تک کلمه ها و تک جمله ها بهشون اشاره می کنه ، از اون ها که هر کسی جدی نمی گیرتشون و به حساب شوخی و طنز گذاشته می شن !

امروز دیگه جدی جدی رفتی تا وقتی که معلوم نیست کی همدیگه رو ببینیم دوباره ! :(

تولدت مبارک " س " جان !



شنبه 18 مهر

راستش رو بخوای نمی دونم از کاری که این خانوم کوچولو انجام داده – اسم من رو صدا زده و خواسته که بیاد تا من رو ببینه – باید به خاطر خودخواهی خودم خوشحال باشم یا به خاطر فکری که دیگری ممکنه در مورد تو بکنه ، ناراحت ؟!



جمعه 17 مهر

تمام امروز مثل مرده ها بودم تو خونه !



پنج شنبه 16 مهر

وسط کلاس یه دفعه چنان بغضی کرد و اشکی تو چشماش جمع شد که فکر کردیم چه اتفاقی افتاده !
آخه دختر ، درس دادن یا ندادن تو یه موسسه هم گریه داره ، اونم وقتی که هنوز هیچی معلوم نیست ؟

به بهانه تولد " ش " خونه " ب " و " گ " بودیم و جای " ف " هم خالی بود .
این پسره هم امشب جنگجو شده بود و از مشت و لگد و چنگ و گاز بی نصیبم نذاشت .
هرکدومشون یه وقتی که بقیه حواسشون نبود ، می پرسیدن که چرا سر حال نیستم و من می گفتم که فقط خسته ام و همین !



چهار شنبه 15 مهر

تولدتون مبارک " ش " خانوم " !

بدون این که از قبل به موضوع فکر کرده باشم ، دیدم که زدم زیر قولم و در موردش سوال کردم و دارم در موردش حرف می زنم . بیشتر از دغدغه هایی گفتم که بخشی از اون ها به تو هم مربوط می شد و به آدم هایی که هر کدوم به طریقی در ارتباط با تو بودن و به همین خاطر نسبت به اون ها هم وظایفی داشتم . از بازی هایی که روزگار ممکنه با هر کدوم از ما بکنه ، از کارهایی که می تونم انجام بدم و از کارهایی که شاید حتا به خاطر تو هم نتونم – به خاطر راه زندگی که برای خودم انتخاب کردم - ، از کارهایی که ممکنه بدون این که بدونیم یا بخوایم ، نسبت به همدیگه انجام بدیم و روزی آدم دیگه ای با ما همون بازی رو بکنه - حتا بدون اینکه بدونه یا بخواد – .
تنها احساس ناخوشایندی که بعد از گفتن این همه داشتم این بود که شاید همه این ها نمی بایست تو این موقعیت که تو هنوز با خیلی شرایط جدید کنار نیومدی و حتا ممکنه فرصت نکرده باشی به خیلی چیز ها فکر کنی ، گفته می شد ؛ اون هم از طرف من که خودش ... !
با این همه ، گرمی و محبت دست های امروز تو رو هیچ وقت یادم نمی ره . می دونی که چقدر دوست دارم ؛ همیشه ، هر جا و در هر شرایطی ، هستم و بهترین ها رو برای تو عزیز آرزو می کنم !

گردهمایی دانش آموختگان دانشکده و بعدش به بهانه خوردن چایی خونه خانوم " ه " و تا 3 صبح حرف زدن از خیلی چیزا .
از این آقا " آ " که تا حالا حس خاصی نسبت بهش نداشتم ، خوشم اومد یه جورایی .



سه شنبه 14 مهر

از دور که دیدیمش سرش پایین بود و به زمین نگاه می کرد و انگار تو خودش غرق شده بود . بهش که رسیدیم از اون لبخند های همیشگی ش به لب داشت و همون نیم ساعت وسط خیابون حال و احوال کردن و حرف زدن هم غنیمت که با شوخی و سر به سر اون دختره گذاشتن شروع شد و بعد از گفتن از روزمرگی های زندگی ، از اوضاع و احوال خودش که پرسیدم ، از اون سنگینی که هنوز باهاشه و اون اصطکاکی که هر چند کمتر ولی هنوز ادامه داره گفت و از این که به هر حال می گذره !
از این ها که می گفت ناخودآگاه یاد این افتادم که اگه هر لحظه از زندگی مون همونی نبود که بوده ، چقدر همونی بودیم که هستیم ، چه چیزایی نداشتیم که داریم ، با چه آدم هایی در ارتباط نبودیم که هستیم . با این همه امیدوارم روزی حتا برای لحظه هایی هم که شده ، همه چی اون طوری باشه که دلش می خواد !

از خودم گفتم ، از این که وقتی کتاب می خونم سعی می کنم من واقعی خودم رو تو اون ها پیدا کنم و از این کتاب که چقدر خودم رو لا به لای گفته هاش پیدا می کردم و از این که چقدر می تونم با خودم اون طوری که همیشه دلم خواسته رو راست باشم . از راهم گفتم و مثل همیشه بیشتر از اونی که چیزی بگی ، گوش کردی یا شایدم مثل همیشه بیشتر از اونی که گوش بدم ، حرف زدم !

سر چی با هم بگو مگو کرده بودن ، نمی دونم ولی باعث شد فرحزاد و قلیون فروشی و آلو و آش رشته و جگر اون طور که می شد ، خوب نباشه !

امشب با همیشه خیلی فرق داشتی هر چند خودت متوجه نبودی به نظر ! :*



یک شنبه 12 مهر

رسیدن به خیر خانومی ؛ خوش اومدی !
بعد مدت ها قبل از غروب آفتاب جمشیدیه بودیم و موندیم تا هوا گرگ و میش شد و چراغ ها روشن و دیگه شب شده بود وقتی داشتیم بر می گشتیم .
یعنی واقعا فقط یه هفته بود که همدیگه رو ندیده بودیم ؟



شنبه 11 مهر

آخ جون که داره میاد ! :)



.................................................................................................................

پنج شنبه 9 مهر

امروز دلم بد جوری تنگ شده ؛ هر جا می رم ، هر کار می کنم ، تو جلو چشممی .
من ، تو رو می خوام . دلم برات تنگ شده !



.................................................................................................................

Home