پيام قاصدک


پنج شنبه 21 خرداد

هرچند اگه صبح زودتر رفته بوديم بهتر بود ولي هواي خنک سايه درخت ها و صداي آبشار کوچيک کنار تخت که تا نزديک ظهر همون طوري بودن که اول صبح ، باعث شدن کاري که مي بايست ، انجام بشه .

راستي اين فاميل شما روزهاي پنج شنبه تو درکه ، متن انگليسي ترجمه مي کنه ؟ اونم صلواتي ؟! D:

هرچند بيشتر به فکر اين بودم که اون کار رو با اون زمان محدودي که داشتي ، کي و چطوري مي خواي انجام بدي ولي خيلي بد بود که درست بر خلاف حرفي که چند دقيقه قبلش زده بودم رفتار کردم .
باز هم صبر و خودداري تو باعث شد متوجه اشتباهم بشم و کاش بتونم اينقدر حواسم رو جمع کنم تا دوباره تکرار نشه .
شايد همون طور که به خودت گفتم ، بهاي تغيير ، اصلاح و بهينه سازي تفکرات اين نيمه از جامعه تحمل ترکش هاي ناشي از تضاد بين تربيت و ايده آل هاي ذهنيشون باشه که بخش عمده ش رو شما – به عنوان نيمه ديگه جامعه - بايد بپردازيد با هر رفتاري که فکر مي کنين ارزشش رو داره !

پياده روي شبانه از پمپ بنزين ولنجک تا ميدون ونک ، آي چسبيد !
چقدر فکر کردم تا يادم اومد يه کارت تلفن توي کيفم هست .

امروز از اون روزايي بود که وقتي مرورش کردم يه حس خوب همه وجودم رو پر کرد . ممنون از اينکه همراهم کردي با خودت .



سه شنبه 19 خرداد

بي خيال شدن ترجمه و قصد سينما فرهنگ و سر در آوردن از فرهنگ سراي نياوران ، هيچ کدوم فايده نکرد و آخرش سر از کلاس انگليسي در آوردم !

از پيشنهاد ديدن فيلم " انجمن شاعران مرده " به جاي جلسه روز يک شنبه ، بيشتر از همه خود استاد استقبال کرد . ديدي گفتم !

اگه ته دلت هموني مي گذره که گفتي ، از اين که نشد ، دست کم ناراحت نيستم .

هر چند از ديدنش اونجا – اونم بي خبر – خوشحال بودم ولي همه ش فکر مي کردم شايد بهتر بود مي شد اون جاي من بود .



دوشنبه 18 خرداد

تولدت مبارک ماماني !



جمعه 15 خرداد

امروز بعد حدود 40 روز ظرف شله زرد نذري شما رو برگردوندم . تو اين همه مدت که همديگه رو نديديم به تو چي گذشت و به من ؟! D:

نمي دونستم چرا اونقدر گرفته بودي ولي مي دونستم که حتما يه چيزي هست . اين شد که دلم گرفت !

وقتي بهت گفتم که تنها هستم ، به همون طنز مخصوص به خودت گفتي : براي اين که تنها نموني ، بلند شو بيا اينجا تا با هم بريم بيرون !

بهتر نبود به جاي استخر و سونا ، با خيال راحت تو همون خونه مي مونديم ؟ D:

اتفاق خاصي نيفتاده بود ؛ فقط بلاتکليفي تو بود براي انتخاب از بين راه هايي که هر کدومشون از يک نظر با بقيه تفاوت اساسي داشت . تفاوت هايي که تن دادن به هر کدومشون مي تونه جهت زندگي آدم رو تغيير بده به اونچه که ممکنه خوشايند باشه در آينده و ممکن هم هست نه ! براي همين هم و چون هيچکي از آينده خبر نداره ، تصميمي که ما در زمان حال براي آينده مي گيريم ، هرچند ممکنه بهترين تصميم ممکن در زمان حال باشه ، ولي لزوما بهترين ها رو در آينده براي ما فراهم نمي کنه !
به هر حال اميدوارم تصميمي که در شرايط حاضر با نگاه به آينده مي گيري ، بهترين آينده ها رو برات به همراه داشته باشه .



پنج شنبه 14 خرداد

درسته که به واسطه همه اونچه بهش گذشته و به واسطه شغلش و وجدان کاريش در مورد مسايل مالي محافظه کار تر از خيلي هاست ولي يادم نمي آد وقتي امکانش رو داشته ، از چيزي دريغ کرده باشه .
حرف هاي شما دو تا رو هم قبول دارم ولي سعي کنين به زندگي از ديد اون که مسوولش هست هم نگاه کنين .

اومدن " ح " و " ش " که احتمال اومدنشون هرچند براي يکي-دو ساعت هم کم بود - هرچند همون يکي–دو ساعت موندن – آي چسبيد !
دوباره همه دور هم بوديم و من هنوز احساس مشخصي نسبت به تو آقا " ف " ندارم . تو يه لحظاتي همه چي رو فراموش مي کنم و گاهي رغبت نمي کنم وقتي دارم باهات حرف مي زنم ، حتا بهت نگاه کنم . راستي هيچ مي دونستي که – برخلاف اونچه گفته بودي و فکر مي کني – هيچ فرقي نکردي !
هرچند خيلي زودتر از اوني که فکر مي کردم ، رفتين ولي شب خوبي بود و خوش گذشت .
فقط جاي تو که قرار بود اگه بتوني براي قدم زدن آخر شب خودت رو برسوني ، خالي بود !



چهار شنبه 13 خرداد

هم زمان شدن اومدن دوتايي تون باعث شد مدت کوتاهي که با هم بوديم بيشتر خوش بگذره .
دلم ، هم براي کوه و خوابيدن تو کيسه خواب تنگ شده ، هم براي ساز زدن و شنيدن صداي ساز تو !



سه شنبه 12 خرداد

اين هم از منطقه لواسانات با همه داستان هاش ؛ از اون مسافر گرما و نيروي انتظامي گرفته تا طبيعت روستاي کنگان و جاي خالي تو که جا به جا يادت بود تو يادمون و گاهي اسمت بر زبونمون که جاش خالي !



.................................................................................................................

شنبه 9 خرداد

40 روز گذشت !

رستوران هاي چيني و فرانسوي طبقه 13 هتل لاله که به واسطه سمينار اين آقا انگليسي ها کشف شدن هم جاهاي هيجان انگيزي به نظر اومدن !
( رستوران فرانسوي ، پيش غذا : 50 گرم خاويار و ... ، 52000 تومن ) D:

توي اون هواي باروني ، اين رفت و برگشت دو نفره به لواسانات هم چسبيده شد اساسي ؛ فقط جاي بعضي ها خيلي خيلي خالي بود .
بعضي وقت ها هم خوبه آدم به سرش بزنه ها !



جمعه 8 خرداد

تکوني دادمون ها !!!
اين ساختمون ها رو بگو که 14 سالي مي شد همچين تکوني نخورده بودن ؛ خستگي در کردن و آروم مثل گهواره اي که رها کرده باشي تا خودش بايسته ، ايستادن سر جاشون . انگار نه انگار !



پنج شنبه 7 خرداد

از خريد کادو فانتزي که بگذريم ، از فانتزي همه اون لحظه ها زير سايه اون تک درخت که بگذريم ،
اگه جور ديگه اي اتفاق افتاده بود ؟؟؟

ديدي آب انار يادمون رفت !

اگه اميد دستات نبودن !



چهارشنبه 6 خرداد

مهر ...

مي داني ، باز شدن شكوفه هاي بادام براي من نشان آمدن بهار است . اما امسال متوجه نشدم كي باز شدند و كي ريختند . شايد اين درد مهلتم نداد يا نكند بهار با آمدنش شوري در من بيدار نمي كند .
...
تصور مي كنم هيچ مهرباني آن قدر پايدار نيست كه همه عمر بشود به آن دل بست . مي توانم حدس بزنم اين تنهايي براي تو چقدر سخت است . نگران بودم از اين كه در اين شكستن چند باره چه خواهي كشيد . فقط آرزو كرده بودم اگر چنين شد ، بتواني تحمل كني .
و من چيزي براي گفتن ندارم جز اين كه تو را دعوت كنم به پذيرفتن آن چه پيش آمده كه آدمي در قصه ي زندگي هميشه تنهاست و كسان ما آن هايي هستند كه دوستشان داريم نه آن هايي كه دوستمان دارند . انگار از اول هم قرار نبوده كسي ، كسي را بفهمد و اين توقع فهميده شدن ، توهمي بيش نبوده . اول بايد خود را بفهميم و تازه در اين فهميدن ، متوجه مي شويم كه تنهايي سرنوشت محتوم آدمي ست .
...
خاتون مي گفت : تنها که باشي ، شب که مي خوابي ، دغدغه ي کسي را نداري . هر چه قدر دور و برت شلوغ باشد و وابستگي هايت بيش تر ، غصه هايت افزون تر خواهد بود .
اما خاتون ، اشتباه نکن ! فرق است بين تنهايي و بي كسي .
...
ما هر كدام به سويي مي رويم . به دنبال چيزي كه اسمش سرنوشت است . دل مي بنديم و دل مي كنيم . ترك مي كنيم و ترك مي شويم و تجربه مي كنيم با ديگران بودن را و تنها بودن را .
گاه مي مانيم در لحظه هايي كه دلمان تنگ شود براي شانه هايي كه سر روي آن بگذاريم و رها شويم از باران محبوس در چشم خانه ي خويش و بباريم براي گريز از درد خنجر آونگ شده ي تنهايي بر جانمان . و گاه ديگر اين لحظه ها مي شود راه فراري براي بيرون آمدن از خود و پيوستن به جهاني بزرگ تر كه مي شود بسيار با آن مهربان بود .
...
تسليم نخواهم شد . بر مي خيزم . از در بيرون مي روم . از شكوفه هاي بادام خبري نيست ؛ اما شكوفه هاي صورتي هلو باز شده اند . هميشه چيزي هست كه بشود به آن دل خوش بود و زندگي را زيبا ديد .

نگار اسكندرفر - بر آستانه - كارنامه - شماره 42 ( با اندکي تغيير )



سه شنبه 5 خرداد

بيشتر از دو سال خاطره ي بسته بندي شده !
رابطه منطقي : وزن و حجم خود خاطره ها >>> وزن و حجم نشونه هاي خاطره ها

روي تخت ، زير سايه چند تا درخت ، گاهي چند کلمه حرف ، گاهي چند کلمه سکوت ؛ انگار آرامش ابدي که مي گن همينه !

مثل يه آونگ سر و ته بر آستان دره و کوه !

خيلي طول نکشيد که با هم توي اين بالاترين باشيم .
جاش خالي بود .
چه خوابي رفته بودي ها ! دلم نمي اومد بيدارت کنم !

با اين که اين تابلو ( پازل مزرعه ونگوک ) خيلي خوشگل شده ولي مي شد بهتر از اين ها بشه ؛ خب هر چي پول بدي همون قدر هم آش مي خوري ديگه !



.................................................................................................................

Home