پيام قاصدک |
●دوشنبه 4 خرداد
.................................................................................................................چقدر دلم مي خواست اولين باري که مي رم اون بالا ترين ، با تو باشه ! همين که اين دو تا آقاي انگليسي مي فهميدن من چي مي گم ، جاي بسي اميدواري ست براي من !!! □ پیام
●يک شنبه 3 خرداد
.................................................................................................................به بهانه " دال " قاصدک – که هم زمان شده با اول " دل نگراني " اين روز هاي من !!! " دال " همان که آخر " ترديد " ست و اول " دل سپردن " ، آخر " اعتماد " ست و اول " دل بريدن " نيز هم ! اول " دوري " ، اول " دل تنگي " ؛ اول و آخر " درد " ! اول " دوستي " ، اول " درخت " ؛ " دال " همان که آخر " اعتماد " ست و اول " دل بريدن " ، آخر " ترديد " ست و اول " دل سپردن " نيز هم ! آورده اند که چهره ي مرگ چونان چهره ي آدمي ست . هر کس مرگ را چنان مي بيند که چهره ي خود را در آينه . پس فرشته ي مرگ چهره اي دارد از جنس آينه ! چون بر تو فرود آيد ، خود را در آن بيني و مرگ به هيات تو درآيد . من اما زندگي را در چهره ي آدميان آموخته ام ؛ ما هيچ يک ، هيچ نيستيم غير از يار ، بدون يار ؛ که اگر دوست مي نماييم از برکت وجود صورت دوستانه ي يار است و همه اين واژه ها هم که مي شنويم يا از گلويمان بر مي آيد - به مهر يا به ناله - پژواک آواي يار است . کس اگر رخ مي نمايد و مي تابد ، از آن است که يار مي جويد و در آينه مي نگرد تا بيابد ؛ پس اگر گم مي شود ، از آن روست که ياري نيافته ؛ چون ما - همه ي ما - انسانيم ؛ گاه در قالب فرشته ي زندگي ، گاه در قالب فرشته ي مرگ . يادمان باشد ، براي زنده ماندن کافيست به يادش داشته باشيم – يار را مي گويم . هر چند ساکت ، هر چند رخ پوشيده ! □ پیام
●جمعه 1 خرداد
دوباره عصر جمعه و دلتنگي – دلتنگ تو شدن ؛ کاش مي شد باشي تا اين يک ساعت رو با هم قدم مي زديم ! □ پیام
●پنج شنبه 31 ارديبهشت
تولدت مبارک " م " جان ! راستش بيشتر از اينکه کار داشته باشم ، حوصله شلوغي و جمع رو نداشتم ؛ اين شد که نيومدم . بايد ببخشي به هر حال ! ناشکيبا – آهنگساز : اردشير کامکار – خواننده : همايون شجريان The Hours – کارگردان : Stephen Daldry □ پیام
●سه شنبه 29 ارديبهشت
هواي " درکه " کرده بودي و قرار شده بود امروز صبح بريم . با اينکه اگه حدود يک ساعت دير تر قرار گذاشته بوديم مي تونستيم با هم باشيم ، نمي دونم چطور شد که ما زود تر رفتيم و بعدش تو نتونستي بياي و تمام مدت ياد تو بود و حرف تو که چقدر جاي تو خالي بود و چقدر کاش بودي ! اين که با هم بوديم حس خوبي بود و اين که مي تونستيم با هم باشيم و نبوديم ، حس بدي . کاش ببخشي اين همه بي توجهي و خودخواهي و بي معرفتي رو به بزرگي خودت ! □ پیام
●يک شنبه 27 ارديبهشت
تولدت مبارک آقا " ر " ! بعد اين همه اين طرف و اون طرف رفتن و ديدن و نپسنديدن و توي ديوار خوردن ، آخرش چيزي خريدي که دلت بهش راضي نبود . ممکنه بنا به هر دليلي نتونيم همديگه رو ببينينم ولي دليلي براي اينکه دوستي سر جاي خودش نباشه وجود نداره به نظر من ؛ پس بذار غير از موضوع " ديدار " همه چي مثل گذشته باشه ! منتظر بودي تا يکي غير از خودت و خودش کوچکترين تاييدي بکنه کاري رو که مي دونم با تمام وجود دوست داشتي به بهترين شکل انجامش بدي ؛ مگه نه ؟! اونقدر به در هاي بسته زدي تا آخر يکي شون باز شد . تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد ! اين " شهر قصه " هم بيشتر از اوني که فکر مي کردم به دلم نشست . " مصايب مسيح " هم فيلمي بود به مراتب بد تر از اون چيزي که فکر مي کردم ! □ پیام
●شنبه 26 ارديبهشت
.................................................................................................................اين که اينقدر اصرار دارم که در مورد " ب " و " گ " اشتباه فکر مي کنن " ک " و " س " ! چقدر کاش قبل از اينکه اين همه بگذره ، امشب اومده بود . □ پیام
●جمعه 25 اردیبهشت
تولدت مبارک آقا " ف " اگه اشتباه نکنم درست بعد از یک سال دوباره همه مون دور هم جمع شدیم ؛ پارک طالقانی و food-court تماشا و بستنی منصور . هنوز درست نمی دونم احساسم نسبت بهش چیه ؟ گاهی همه اون چیزا که اتفاق افتاده بود رو فراموش می کنم و گاهی نمی تونم به خاطرشون نیارم ! می خواستم حالا که همه دور هم هستیم ، یه کم از خودم بگم که نشد ؛ شاید نمی بایست ! خاطره های با تو بودن همه جا بود و تو خودت نبودی . □ پیام
●پنج شنبه 24 اردیبهشت
هیاهوی آبشار و همهمه رود ، زمزمه باد و خش خش برگ درخت ها ، سکوت کوه ها و دره ها ، آسمان نظاره گر . و من در سکوتی سرشار از خاطره و یاد یاد اون که از روی سنگ پرید یاد اون که هنوز هم هست یاد اون ها که هستند و نیستند یاد اون بزرگ که آخرین بار اونجا دیدمش و رفت و دیگه برنگشت یاد اون که سفره دلش رو باز کرده بود و قطره های اشک تو چشماش می لرزید به جای اینکه صدا تو گلوش و یاد تو که زیر اون درخت – که امروز پوشیده بود از شکوفه های سفید – شاملو می خوندی و مي شنيدي ؛ يادت هست ؟ حدود سه ساعت زمان برای انتظار ، فرصت خوبی بود برای خوندن ، برای فکر کردن و برای دوست داشتن ! ممنون که چنین فرصتی داشتم . دل گرفته ، خاموش و نظاره گر رو به روی تو ایستادم از کنارت گذشتم تا یادم بماند تا از یادم نرود ! " ... کنار پرچین سوخته دختر خاموش ایستاده است و دامن نازکش در باد تکان می خورد . خدایا خدایا دختران نباید خاموش بمانند هنگامی که مردان نومید و خسته پیر می شوند . " * * ترانه ي تاريک – ابراهيم در آتش - احمد شاملو □ پیام
●سه شنبه 22 اردیبهشت
.................................................................................................................تولدت مبارک " گ " خانوم . رانندگی و بارون و صدای تو ! عمه جون و جای خالی عموجون . □ پیام
●جمعه 18 ارديبهشت
هرچند شانس ندارم ولي تمرين بازي کردن تو نقش سياهي لشگر انگار جواب داد . تو دومي بهتر از اولي بودم ! D: شرمنده از اون همه محبت و دستتون درد نکنه بابت ناهار خوشمزه اي که هنوز سفره ش جمع نشده ، مي بايست مي رفتم . ( گفته بودم که ممکنه اين طوري بشه و چون دوست ندارم ، پس براي ناهار نمي مونم ؛ اصرار کردين و شد و شرمنده ) حدود 2 ساعت با اون دو تا بوديم و شوخي و خنده ، در حال بازديد از غرفه ها و خريد کتاب و مجله ! به خاطر و با خاطره بچه ها تو غرفه کودکان بوديم و کلي خريد کردي براشون . جاي اوني که هر سال براشون اينطوري خريد مي کرد هم خالي بود . به بهانه استراحت ديداري تازه کرديم و با اين حال تو که خيلي خسته بودي نتونستي استراحت کني ! وسط اين نمايشگاه فرهنگي هم بايد حواست جمع باشه ؛ آخه ممکنه اهل فرهنگ هم هوس کرده باشن کلاه سرت بذارن يا کلاه از سرت بردارن !!! نمي دونستم بايد حرف زد يا ساکت موند ؟ اگه بايد حرف زد ، چقدر و اگه بايد ساکت موند ، تا کي ؟ براي همين گاهي چيزي مي گفتم تا خيلي چيز ها رو که مي دونستم مي دوني ، يادآوري کرده باشم و گاهي ساکت نگاهي بهت مينداختم که تکيه داده بودي و به روبرو خيره شده بودي و سکوت لب هات رو به هم دوخته بود ! اگه جايي که بايد ساکت مي بودم ، حرف زدم و جايي که بايد حرف مي زدم ، ساکت موندم بايد ببخشي به بزرگي خودت که براي من عزيزتريني . ياد اون زيرنويس غزل حافظ باش و به فرصت پيش رو فکر کن و نگران هيچي نباش و حرکت کن ! " رقصنده در تاريکي " اثر " فونتوريه " يه فيلم کم نظيره ! □ پیام
●پنج شنبه 17 ارديبهشت
اين آقاي مهندس ، جالب تر و جدي تر از اوني بود که فکر مي کردم ! يعني اون خانم دکتر چطوري بايد باشه ؟ □ پیام
●چهارشنبه 16 ارديبهشت
يکي نيست بگه آخه وقتي تو شرايط عادي نمي شه به اين سيستم هاي موبايل اعتماد کرد ، چطوري توقع داري تو اون شلوغي نمايشگاه بشه ؟! جور اشتباه من اينه که پيداتون کنم هر طوري هست ! مهم نبود چه وقت و چطوري ، مهم اين بود که همديگه رو پيدا کرديم ؛ هيچ چيز ديگه اي هم مهم نبود ، هيچي هيچي هيچي ! □ پیام
●سه شنبه 15 ارديبهشت
ديدن اين " مارمولک " هم خالي از لطف نبود . کلاس انگليسي : نه – نمايشگاه کتاب : آره ( شايد اين تصميم ناگهاني و همراهي تو و قرار گرفتن تو فضاي نمايشگاه بتونه حس و حال هر ساله رو زنده کنه ؛ آخه نمي دونم چرا امسال خبري از اون انتظار و اشتياق هميشگي نيست هنوز ! ) اطلاع رساني نادرست بعضي ها و اصرار من به موندن تا آخرين لحظه ، باعث شد علاوه بر يه روز خوب ، يه شب خوب هم داشته باشم . بعد از مدت ها ، ديدن همه چي از روي صندلي عقب ماشين ، فارغ از مسووليت رانندگي ؛ قدم زدن تو پارک طالقاني و شنيدن " بميرم الهي " هاي بي شمار و گفتن " خدا نکنه " هاي بي شمار و احساس مسووليتش نسبت به تو و حتا من ! راستي اين دوست تو من رو ياد يه گنجشک کوچولو مينداخت که خيلي دلش مي خواد و مي تونه به دورتر ها پر بکشه ولي يه نخ نازک با طول محدود به پاش بسته شده و ... ! شايد هم همه ما يه جورايي تو همين وضعيت هستيم !!! □ پیام
●دوشنبه 14 ارديبهشت
.................................................................................................................خوب شد من رفيق نيمه راه شدم وگرنه تو رفيق نيمه راه مي شدي " ع " آقا ! D: چيزي که امروز در حضور نم نم بارون و هوهوي باد و صداي ابرها تو دامن کوهپايه هاي اطراف پارک جمشيديه با نظارت از راه دور شهر ، بين ما بيان شد ، حکايتي ست نانوشتني که اميدوارم با تمام وجود بتونم از عهده مسووليتش نسبت به خودم و تو بر بيام ! □ پیام
●يک شنبه 13 ارديبهشت
برخوردن به درد دل ها و شکوه هاي " ب " که مدت ها پيش براي من نوشته بود به همراه چند تا از شعرهاش و دوباره خوندن همه اون ها و يادآوري يه دنيا خاطره و حس خوب و بد اون دوره ها . بعد مدت ها ، راه رفتن بين آدم ها – اونم تو شلوغي اطراف ميدون انقلاب – و تاکسي و اتوبوس و سر و صدا و ... □ پیام
●شنبه 12 ارديبهشت
باز هم اتوبان و ياد و خاطره عموجون و درد دل عمه جون . نم بارون و سرسبزي دو طرف اتوبان و " هواي گريه " . جاي خالي عموجون همه جاي خونه حس مي شه ؛ خونه هم انگار دلش گرفته و تنگ شده براش . به خصوص باغچه ش که هيچ وقت از نوازش هاش بي نصيب نبوده ! شرايط من براي ادامه کار پذيرفته شد ولي با محدوديت هاي خاص خودشون . اميدوارم بتونم از اين وقتي که پيدا مي کنم به بهترين شکل استفاده کنم . ممنون به خاطر تمام بودنت امروز غروب که اگه نبودي نمي دونستم چي کار کنم با اين دل تنگ و ذهن خسته ! □ پیام
●جمعه 11 ارديبهشت
صبح جمعه و جاده هراز و شاملو . هر چند ياد و خاطره شما بود که تمام مسير همراهيم کرد ولي کاش مي شد خودتون هم بودين . اگه اين اتفاق تو جاده افتاده بود ، نمي دونم کجا بودم ولي هر جا بودم ، اينجا نبودم ! شب و جاده هراز و خاطره هاي دوران کودکي عمه جون " ن " . □ پیام
●چهارشنبه 9 ارديبهشت
همين که يه دو-سه روزي آب و هوا عوض مي کني خودش خيلي خوبه ؛ اميدوارم خوش بگذره ! هفت روز گذشت ! ( در ضمن ديدن قطعه 41 بهشت زهرا تکون دهنده بود و نگاه خيره ش به افق حکايت از دردي داشت که تا تجربه ش نکنيم ، نمي تونيم بگيم چقدر مي تونه سنگين باشه ؛ حواسم بهت بود عمو " ف " ) بين قرآن و موسيقي ، سکوت رو ترجيح داديم ! □ پیام
●سه شنبه 8 ارديبهشت
تولدت مبارک بابا ! همين که خودشون با من تماس گرفتن ، به نظر مي رسه شرايط من رو هم بپذيرن . خيلي محکمتر از اوني که فکر مي کردم برخورد کردم ! اين استاد انگليسي هم امروز بد جوري دلش پر بود از همه چي ؛ کاش شاگرد بهتري بودم براش ! ياد اون لبخند مصنوعي رو صورتش که افتادم و تنهاييش و ... اشک ريختم و با صداي بلند گريه کردم ؛ اينقدر که تو اون تاريک-روشن غروب تا منو ديد گفت : چرا اينقدر به هم ريخته اي ! به هر حال ممنون از هردوتاتون که تو اين وضعيت تحملم کردين و يه کمي سبک تر شدم . □ پیام
●دوشنبه 7 ارديبهشت
يه دنيا شرمنده و ممنون از اون همه محبت " ح " خانوم ! ديدن نقش لبخندي که رو صورتش نگه مي داشت براي من خيلي سخت بود . حتا خجالت کشيدم از اين که کاري از دستم بر نمياد . نمي تونستم تو چشماش نگاه کنم . زود نگاهم رو ازش مي دزديدم . مي ترسيدم اين که تو گلوم گير کرده بترکه . فلک را عادت ديرينه اين است که با آزادگان دايم به کين است خوب شد اومدي که آرامش بودي براش و من هم خيالم راحت تر بود وقتي کنار هم مي ديدمتون . به اميد ديدار دوباره ! دلتنگي هاي آدمي را باد ترانه اي مي خواند ، روياهايش را آسمان پر ستاره ناديده مي گيرد ، و هر دانه ي برفي به اشکي نريخته مي ماند . سکوت سرشار از سخنان ناگفته است از حرکات نا کرده اعتراف به عشق هاي نهان و شگفتي هاي بر زبان نيامده . در اين سکوت حقيقت ما نهفته است حقيقت تو و من . * ايني که اينجا تو سينه من هست خدا نکنه يه روز فرياد بشه ! اگه آخرش خودت دستم رو نگرفته بودي ، معلوم نبود سر از کجا در بيارم ! * سکوت سرشار از ناگفته هاست / مارگوت بيکل / احمد شاملو □ پیام
●يک شنبه 6 ارديبهشت
نمي دونم کار درستي کردم يا نه ولي شايد تو اين شرايط که کار ديگه اي نمي شه کرد ، تنها چيزي بود که به ذهنم مي رسيد ! گريه کرد از اونهمه عذابي که مي کشه و خواست که شرايطي فراهم بشه تا شايد بتونه کمکي کرده باشه ! باز هم تپه هاي پارک طالقاني پناه ما شد و بعدش انگار آسمون دلش از ما گرفته تر بود که طاقت نياورد ؛ فريادي کشيد و باريد . آسمون که گريه مي کرد ، آروم تر شده بود و تو خوابت برد . گاهي از خواب مي پريدي و دوباره مي خوابيدي و من تنها نظاره گر خاموش خاموشي تو بودم ! □ پیام
●جمعه 4 ارديبهشت
مسوول خدمت گزار هاي مسجد بود . گريه کرده بود ، اونقدر که چشماش قرمز شده بود . اشک تو چشماش حلقه زده بود و مي گفت که زمان جنگ مسوول تدارکات ستاد فرماندهي برادر عموجون بوده که 19 سال پيش شهيد شده بود . □ پیام
●چهارشنبه 2 ارديبهشت
من اينجا وسط آفتاب و باد منتظرم ؛ منتظر شنيدن خبرهايي که هر کدومشون ! شنيدن کوچکترين بهانه ها براي اميد به زندگي بود که خاموش شدن آخرين نشانه هاي زندگي رو قابل تحمل مي کرد . تو هنوز به زندگي – هر چند شايد نه به معني واقعيش – ادامه مي دي و عموجون رفت تا زندگي ديگه اي رو تجربه کنه . پايدار باشي و يادش گرامي ! □ پیام
●سه شنبه 1 ارديبهشت
.................................................................................................................باورم نمي شه عموجون سکته کرده باشه ! خيلي با هم حرف زديم . مي دونم نه به اندازه تو ولي به خدا نگرانم ، دلم داره پاره مي شه از فکر خيلي چيزا . □ پیام
|
صفحه اصلی
: به خودم ، از زبان دوست
اگر مي خواهي نگهم داري دوست من
سکوت سرشار از ناگفته هاست |