پيام قاصدک


جمعه 8 اسفند

سلانه سلانه *
به سايه روشن * تو مي انديشيدم
که بر فراز باد * يافتمت ؛
در آيينه ي آسمان * !


* سلانه : تک نوازي سلانه – حسين عليزاده
* سايه روشن : تک نوازي تار – داريوش طلايي
* بر فراز باد : تک نوازي سنتور – اردوان کامکار
* در آينه ي آسمان : دو نوازي کمانچه و تنبور – کيهان کلهر و علي اکبر مرادي

تمرين دو روز پيش انگار همچين بي نتيجه هم نبود ؛ امروز نقش سياهي لشگر رو بهتر بازي کردم !



پنج شنبه 7 اسفند

تو اين 6 ساله هيچ وقت اينقدر نا اميد نشنيده بودمت ؛ چي شده ؟ چرا ديگه با من حرف نمي زني ؟ يعني اينقدر از هم دور شديم ؟

پيش : کاش بتوني از همه اونچه که مي دوني ، استفاده کني !
پس : خسته نباشي . با آرزوي بهترين !

( ) اينجا جاي چيزيه که هنوز نمي دونم بايد اينجا بنويسمش يا تو دلم بمونه . باشه تا ببينم چي ميشه !

بعد بيشتر از يک سال امشب دوباره احساس تنهايي کردم ؛ احساس کردم تنها هستم !




چهار شنبه 6 اسفند

با اينکه قرار بود فقط سياهي لشگر باشم ، دو ساعت زودتر از خواب بيدار شدم و ديگه خوابم نبرد !
با اينکه قرار بود فقط سياهي لشگر باشم ، نتونستم نسبت به خيلي هاشون بي تفاوت باشم و بهشون فکر مي کردم و تازه يه جورايي با کمبود زمان هم مواجه شدم !
اينا همه نشون مي ده که براي بازي کردن نقش سياهي لشگر چندان مناسب هم به نظر نمي رسم !

تولدت مبارک خاله جون !



سه شنبه 5 اسفند

آخه با چه تضميني – اونم بدون گرفتن هيچ تعهدي – همينطوري شناسنامه ت رو دادي دست من ؟!

وقتي با يه دنيا خستگي ، شور و هيجان حرف زدنت – هموني که تو صدات هست ، اونم با اون همه خستگي که تو چهره ت پيداست – اينقدر انرژي بهم مي ده که 6 ساعت ديگه سر پا مي مونم ، نکنه آرامش و سکوت من همينقدر انرژي از تو بگيره ؛ انرژي اي که تو اين مدت شايد بيشتر از هميشه و هر کس بهش نياز داشته باشي !



دوشنبه 4 اسفند

امروز تنها کاري که حوصله ش رو داشتم تغيير دکوراسيون دفتر کارمون بود .



يک شنبه 3 اسفند

تولدت مبارک " ف " خانم !

تو دوره اي که انتظار بودنش رو نداشته باشي و باشه ، دوباره و چند باره يادت مي آد که چقدر بزرگه و چقدر بي خواهش !



.................................................................................................................

پنج شنبه 30 بهمن

دلم مي خواست فرياد بزنم و نشد ،
دلم مي خواست گريه کنم و نتونستم ،
دلم مي خواست تو پيشم بودي و نمي شد ،
دلم مي خواست ...

حتا جوابم رو هم ندادي که دلم به بودنت خوش باشه – البته اگه پيغامم بهت رسيده باشه !
مي بيني ، با اينکه يه لحظه ازت دلگير شدم ولي اينقدر دوست دارم و اينقدر به بودنت مطمئن که مطمئنم اشکال از اين سيستم هاست که به نظر مي رسه دارن به سطح هوشياري ما آدما نزديک مي شن و شايد به خاطر ماهيتشون قصد مي کنن که بين ما آدما فاصله بندازن .
با همه اينا من دلم نمي خواد بهشون همچين اجازه اي بدم .
الان دير وقته ولي فردا حتما بهت تلفن مي کنم !



چهارشنبه 29 بهمن

حالم ديگه داره به هم مي خوره از اين همه بد بيني ، خود بيني ، دو رويي ، دروغ ، توجيه و ... و ... و ... !
کاش بشه " انسان " باقي موند !

ز عقل انديشه ها زايد که مردم را بفرسايد
گرت آسودگي بايد ، برو ؛ عاشق شو ، اي عاقل !

سعدي




سه شنبه 28 بهمن

بيشتر دلم براي تو مي سوخت آقا " ف " که نمي فهمي چه دوستايي ، چه مشاوره هايي و چه تجربياتي رو داري از دست مي دي !
به رغم همه شوخي هايي که گاه ناراحتم مي کنه و من چون مي دونم که فقط يه شوخيه ، به دل نمي گيرم ، ممنون " ح " جان که اينقدر حواست هست !




يک شنبه 26 بهمن

- گفت که چهره م براش خيلي آشناست و پرسيد که قبلا همديگه رو نديديم ؟
- با اينکه تا حدودي مي شناسمتون ولي بعيد مي دونم قبلا همديگه رو ديده باشيم !




جمعه 24 بهمن

همه چي يادم رفته !!!




.................................................................................................................

پنج شنبه 23 بهمن

همه جا آرومه !

سر چهارراه ، وسط روز هشتم !

غير منتظره : ديدن همه اونايي که دوسشون داري ، يه جا
ديدنشون هميشه بهم آرامش داده !

چي مي شد اگه همه هديه هاي کوچيک تولد همينقدر کوچيک بودن :
- براي روزايي که دمغي ، چي کار کني که دلت وا شه : برادلي ترور گريه – ترجمه : عبدالرضا جعفري
- 43 داستان عاشقانه – مجموعه داستان – ترجمه : علي عبدالهي
- آدم ها روي پل – ويسواوا شيمبورسکا – ترجمه : مارک اسوژنسکي ، شهرام شيدايي – چوکا چکاد
- يه آلبوم موسيقي با عنوان NICOS : Mediterraneo که آدم رو مي بره به دنياي طبيعت بکر
- يه روان نويس خوشگل با بوي چوب
- و يه کارت با يه نوشته پر از اميد
جواب اين همه محبت چي مي تونه باشه ؟ اميدوارم از پسش بر بيام !

دلم مي خواست سرم رو مي ذاشتم روي شونه هاش و هق هق گريه مي کردم
دلم مي خواست سرم رو مي ذاشتم روي پاهاش و اون با انگشتاش که لا به لاي موهام حرکت مي کردن نوازشم مي کرد و شعر مي خوند تا خوابم ببره
دلم مي خواست ...




چهارشنبه 22 بهمن

يه روز خوب با دوستاي خوب ؛ جاي تو فقط خالي بود !

حرفا و کاراي تو آقا " ف " ، همه رو از ناراحتي به عصبانيت رسونده ؛ چي رو به کي مي خواي ثابت کني آخه ؟

سکوت ما ، موسيقي ، خلوت شبانه خيابون ها و اتوبان هاي تهران :
با وجود خستگي ، هيچکي براي رسيدن به خونه عجله نداشت !




.................................................................................................................

چهارشنبه 22 بهمن

همين الان :
آمدي جانم به قربانت .
من چراغ دلم را افروختم :)



چهارشنبه 22 بهمن

همين چند دقيقه پيش :
رفتي و رفتن تو ...
دلم گرفت ! :(




.................................................................................................................

دوشنبه 20 بهمن

يه سفر کوتاه اتفاقي به اون سر شهر با دو تا دوست خوب که اين سر شهر مهمون بودن ؛ شيريني خامه اي و گشت کوچيک شبانه و بستني و يه عالمه حرفاي جورواجور




.................................................................................................................

يک شنبه 19 بهمن

صداش مثل هميشه نبود ؛ سرد و خالي ، اونقدر که از خنديدنم خجالت کشيدم . :(

هموني بود که حدس زده بودم ولي خوش خلق تر از اوني بود که چهره ش نشون مي داد .




.................................................................................................................

شنبه 18 بهمن

فکر مي کنن حالا ديگه وقتشه ؛ نگرانن که نکنه دير بشه !

اگه اينهمه درگيري کاري امروز نبود ، خدا مي دونه با اين اعصاب و فکر به هم ريخته چي کار مي بايست مي کردم

به نظر مي رسيد حرفاش هم خسته ش کرده و هم کلافه !

امروز چقدر دلم مي خواست حرف بزنم با يکي که دلش بخواد حرفامو بشنوه . ولي هيچکي نبود .

بيا تا قدر همديگر بدانيم
که تا ناگه ز يکديگر نمانيم
کريمان جان فداي دوست کردند
سگي بگذار ، ما هم مردمانيم
غرض ها تيره دارد دوستي را
غرض ها را چرا از دل نرانيم ؟
گهي خوشدل شوي از من که ميرم
چرا مرده پرست و خصم جانيم ؟
چو بعد مرگ آشتي خواهي کرد
همه عمر از غمت در امتحانيم
کنون پندار مردم ، آشتي کن
که در تسليم ، ما چون مردگانيم
چو بر گورم بخواهي بوسه دادن
رخم را بوسه ده ، کاکنون همانيم

مولانا



جمعه 17 بهمن

با اينکه به همه گفته بود مياد ، مي دونستم لحظات آخر يه بهانه مياره و نمياد .
نگفتم ؟!

چقدر دلش مي خواست حرف بزنه ؛ آخه فقط اون بود که نبود !

يه ماگ قرمز خوشگل هم هديه گرفتم از " ب " و " گ " که يه دنيا دوسشون دارم



.................................................................................................................

پنج شنبه 16 بهمن

بعد از رفتنش اين اولين باري بود که از طريق اينترنت مي ديديمش ؛ براي مامان و دايي خيلي جالب بود و هيجان انگيز .
از خنده و بوسه تا بغض و اشک ؛ همه با هم !

وقتي با يه استاد دانشگاه به عنوان يه مدير دولتي جلسه داري که نمي شه بهش گفت : آخه آقاي دکتر شما ديگه چرا ... ؟

بازم هديه تولد
يه پيراهن خوشگل و يه مجموعه After Shave , Shower Gel & Deodorant Stick خوش بو
" آ " و " ف " عزيز يه دنيا دوستون دارم و شما رو هم همينطور " ع " آقا .
اهه ، اون وروجک رو يادم رفت بگم که چقدر دوسش دارم .

ما يه قرارايي با هم گذاشته بوديم ؛ به نظر مي رسيد يادش رفته باشه و اينکه يادآوريش کردم فکر کنم ناراحتش کرد .
بايد ببخشي ولي قرارمون اين نبود آخه !

و باز هم هديه تولد
البته اين دفعه نقد
بابا ، مامان ، داداشي ها ، آقاجون و دايي جون کوچيکه دست همگي درد نکنه .



چهارشنبه 15 بهمن

--- نيم ساعت دير کرده شدم ولي خوش گذشته شد بسي ! جاي تو هم خالي بود .

" شهرهاي نامريي " – ايتالو کالوينو – ترانه يلدا

" سومين کرانه رود " – داستان هاي کوتاه از نويسندگان آمريکاي لاتين – مراد فرهادپور

يه تقويم خوشگل با گزيده اي از اشعار " بهار : نيما – تابستان : شاملو – پاييز : فروغ - زمستان : رويايي "

يه کتاب از نويسنده و تصويرگر " نازيلا ناساري " :
روي جلد : يکي پيدا مي شه تنهايي مو باهاش قسمت کنم ؟
پشت جلد : توي دنيا هميشه دو تا چشم منتظر توست و يه قلب که جاي تو براي هميشه توشه !

يه تابلوي نقاشي روي چرم و يه آلبوم عکس خوشگل

و مهمتر از همه اينا يه دنيا دوستي و مهر و عشق هديه گرفتم !

--- چي تو ذهنت مي گذشت که آروم مي خنديدي ؟ بهم مي گي ؟

--- خيلي دوست دارم خانومي ؛ براي همين هم خوبم ، بهتر از خيلي وقت ها و هميشه .

--- يه کتاب هم هديه گرفتم از " س " که دوست سال هاي سال منه . شام با هم بوديم و يه عالمه حرف داشتيم براي گفتن و شنيدن !
" مثل آب براي شکلات " – لورا اسکوييل – مريم بيات

-------

آن " دو پاره ابر " بر جانم نشست
پس از جان برآمده بود ،
آنگاه که نخستين بهار آغاز شد .




سه شنبه 14 بهمن

توي اين فرصت کم ، بيشتر درس خوندن تو مهمتره يا دور هم بودنمون به بهانه تولد من ؟!
با اين حال خدا کنه حداقل خستگي درس خوندن رو از تنت در کنه و با انرژي بيشتري ادامه بدي .

کاش يه جوري برنامه ريزي کنن که تو هم بتوني باشي ( يه هديه بيشتر هم خودش يه هديه س ديگه - چشمک )
همين که به ياد من هستي و خواستي که بياي بهترين هديه ست براي من .




دوشنبه 13 بهمن

مي خوام مال خودم باشم و مال تو اگه دلت بخواد ؛ مي خوام تنها باشم و با تو ، با ياد تو !



يک شنبه 12 بهمن

اولين و مهمترينDocument ي که بايد در اختيار بخش مهندسي قرار مي گرفت ، نگرفته بود و چقدر خجالت مي کشيدم هر دفعه که بازرس صحبت از چيزي مي کرد و من حتا ازش خبر نداشتم .
اون موقع مي بايست به اعصاب خودم مسلط مي بودم ولي يه دعواي مفصل طلب من با اين مديرعامل و پسرش - - که خوشبختانه خودش شاهد بازرسي بود !

نمي دونم با اون امتحان هفته قبل بايد از اين نمره قبولي خوشحال باشم يا ناراحت ؟! فقط مي دونم اصلا حوصله فکر کردن بهش رو ندارم !




شنبه 11 بهمن

مدير توليد و سرپرست خط توليد که هم دانشگاهي از آب در بيان ، يه مصاحبه کوتاه تبديل مي شه به يه بازديد سه ساعته از خط توليدي که شايد قرار نبوده هر کسي اجازه داشته باشه ازش ديدن کنه !
حيف اين همه سرمايه ملي !

امروز اينقدر حرف زدم و شنيدم که تو سرم پر صداست !
سکوت ،
يه ليوان شير-نسکافه ،
آرامش ،
خوندن چند تا Weblog ،
خواب !




جمعه 10 بهمن

تولدت مبارک خانوم کوچولو !

بچه دلش نمي خواست بره خونه شون ؛ بچه دلش مي خواست بره خونه دوستش و باهاش بازي کنه ولي از طرفي هم دلش نمي اومد تنها بره ؛
با اين همه بچه دلش پاکه .

هرچند از قديم گفتن که " حرف راست رو از دهن بچه بايد شنيد " ولي " خيال پردازي ها " و " تصوير سازي هاي " بچه هاي اين دوره و زمونه رو نبايد نديد گرفت !




پنج شنبه 9 بهمن

اون T-Shirt قرمز کوچولو رو که کادو مي کرد ، چشمم افتاد به اين و خريدمش :
" دائرة المعارف بي نزاکتي " يا " چطور کفر مامان رو در بياريم "
نويسنده : فيچر – مترجم : تبسم آتشين جاي – تصويرگر : سولماز دريانيان




.................................................................................................................

Home