پيام قاصدک


دوشنبه 6 مهر

بد جوری هوس یه مسافرت کویری شبانه کردم . بدون این که جاده تموم بشه ، بدون این که خسته بشم و خوابم بگیره ، یه آسمون بدون ماه با یه دنیا ستاره ، یا شایدم یه آسمون با یه ماه کامل ، تا خود صبح که تو باشی .



یک شنبه 5 مهر

پس بی خود نبود وقتی با عجله گفتی داری می ری بیرون و وقتی برگشتی با من تماس می گیری ، ته دلم اونطوری خالی شد و یه دفعه دلم شور افتاد !
قرار شد چیزی نپرسم از چیزی که تو این حدود 3 ساعت اتفاق افتاده بود و به خاطرش حتا ممکن بود سفرت رو تا آخر هفته عقب بندازی ؛ پس من سعی می کنم بتونم تا وقتی که خودت بخوای چیزی بگی ، منتظر شنیدنت بمونم .
تمام بعدش به دل شوره گذشت و زود تر از هر شب میرم که بخوابم .

آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش

سفر به خیر خانومی ؛ به امید دیدار !
جاش خالی نباشه !



شنبه 4 مهر

با همه خستگی امروزت اون یکی-دو ساعت آخر رو با هم بودیم . لحظه لحظه ش رو زندگی کردم . ممنون برای همه لحظه هاش .
چه حس غریبی بود اون لحظه ی تا دیدار دوباره !



.................................................................................................................

جمعه 3 مهر

*** دیالکتیک تنهایی – اکتاویو پاز – خشایار دیهیمی

عشق امری طبیعی نیست . عشق امری بشری است . بشری ترین رگه در شخصیت انسان . چیزی است که ما از خود ساخته ایم و در طبیعت وجود ندارد . چیزی که ما هر روز خلق می کنیم .

عشق انتخاب است . شاید انتخاب آزاد تقدیرمان ، کشف ناگهانی پوشیده ترین و سرنوشت ساز ترین جزء هستی ما .

عشق یکی از بارزترین مثال های غریزه دوگانه ای است که باعث می شود ما هر چه عمیق تر خویشتن خویش را بکاویم و در عین حال از خود برآییم و خود را در دیگری تحقق بخشیم .



پنج شنبه 2 مهر

امیدوارم صدای این آویز بامبو ، هیچوقت چیزی رو به یادت نیاره که دلت نمی خواد !
دوتایی قدم زدن تو کوچه پس کوچه های اطراف خونه مامان بزرگ .



چهارشنبه 1 مهر

جمشیدیه با " ر " ، " ب " ، " س " و " ن " که کاش می شد بیشتر می موندیم و اون فال حافظ که جدی تر از یه شوخی به نظرت رسید و نگهش داشتی به یادگار .
ته همه اون خنده ها ، دلتنگی رو می شد خوند !



سه شنبه 31 شهریور

امروز درست 2 هفته شد ، 14 روز .
دلم تنگ شده بود هزار تا !



.................................................................................................................

دوشنبه 30 شهریور

*** کارنامه – شماره 44 – مرداد 1383

شهرام پارسا مطلق
===========
به پا نرسیده ،
از سر
گذشت
و زندگی
همین یک وجب بود

محمدرضا شرقی غبوشانی
===============
سه نقطه
تنها سه نقطه
برای آن چه که می خواهی بشنوی
و آن چه که نمی توانم گفت

سه نقطه
تنها سه نقطه
برای آن چه که باید بشنوی
و آن چه که نباید گفت

سه نقطه
تنها سه نقطه ی بی دردسر .

جلیل قیصری
========
دختر کولی همسایه مان که می خواند ،
راه ها همه سرگردانند
به سوی معابد خاموش .

دختر کولی همسایه مان که می نوازد ،
دار و دایره می رقصند
همه باکره گان جهان .

دختر کولی همسایه مان که می رقصد ،
حلقه می نشیند جهان و خیره می ماند
کنار سوز و اشارت و انحنا .

کولی همسایه مان را نبین
به سردی و سیاه زایی
پرسوزترین ذغال سنگ جهان است
گر که می گیرد
بیا و ببین چه زیباست !؟


*** روزنامه ایران – یک شنبه 29 شهریور 1383

محمود دولت آبادی
===========
ممکن نیست به امری آگاه شدن تا آن را نیازمایی و درباره اش نپویی ؛ پس " خواسته " است آنچه آدمی را می کشاند به غرقاب هایی که چون به آن دچار شد ، به ناچار در اندیشه " دانستن " می افتد . در چنین مسیری آنچه شخص را پیش می کشد و پیش می راند هم ، " عقل " نیست . شاید نوعی " جنون " باشد که ما با بیان لطیف تر ، آن را به " عشق " تعبیر می کنیم .



.................................................................................................................

پنج شنبه 26 شهریور

رسیدنشون به خیر ! چشم شما هم روشن !
پارسال تقریبا همین موقع ها بود که تجربه ش کردم .



چهارشنبه 25 شهریور

تولدتون مبارک " ن " خانوم !
بهانه ای شد تا کمی هم از انگلیسی و امتحان FCE بپرسم .

این که گوشی موبایل تو خود به خود و بر حسب اتفاق شماره موبایل من رو گرفت رو به فال نیک گرفتم و بهت تلفن کردم . نمی دونم اگه این اتفاق نیافتاده بود تا کی می تونستم منتظر بمونم و چقدر دیگه می تونستم صبر کنم تا خودت بهم تلفن کنی . آخه با اینکه می دونستم تو اون شرایط ممکنه دوست داشته باشی بهت تلفن کنم و با هم حرف بزنیم ، ولی فکر می کردم شاید جایی که هستی و بین آدم هایی که دور و برت هستن ، راحت نباشی . به خصوص که با " س " با هم بودین – هر چند هر کی جای خودش رو داره - و باعث می شد اوضاع اونقدر ها که شاید هم ، بد نباشه !

گفتم : دلم تنگ شده بود !
گفتی : خب ، چرا تلفن نکردی ؟!
*
گفتی : من هم دلم تنگ شده بود !
من دیگه چیزی نگفتم چون تو فکر کرده بودی تو همین مدت کوتاه همه تو رو یادشون رفته !
*
پیش خودم گفتم :
ما را سریست با تو که گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم



سه شنبه 24 شهریور

" ح " آقا و " ش " خانوم ، سالگرد ازدواجتون مبارک !

همه روز به فکر تو بودم ولی نمی خواستم با تلفن کردن من تو شرایطی قرار بگیری که شاید دلت نخواد ؛ صبر کردم و خبری نشد . چشمم به گوشی موبایل موند و خوابم برد !



دوشنبه 23 شهریور

هر چی صبر کردم تماس نگرفتی و نگران شدم و پیغام فرستادم آخرش . تلفن که کردی تو هواپیما بودی و خسته !



یک شنبه 22 شهریور

تولدت مبارک " ب " خانوم !



شنبه 21 شهریور

جالب بود که اینقدر دلم می خواست من کسی باشم که خبر قبولیش رو بهش می دم . خوشحال بودم از این که رشته و دانشگاهی قبول شد که دوست داشت .
مبارکت باشه و موفق باشی " م " خانوم !



.................................................................................................................

جمعه 20 شهریور

هیچ کدوم نیومدن و من تنها رفتم خونه " ب " و " گ " ؛ هر دو شون سر حال بودن و بیشتر از همیشه از خودشون و زندگی شون و برنامه هاشون گفتن . شب خوبی بود !



پنج شنبه 19 شهریور

یک ساعتی با " ح " و استاد انگلیسی حرف زدیم از دغدغه هایی که همه ش مربوط می شد به روابط آدم ها و ایده آل هاشون که چقدر مشترک بودن و چقدر هر کدوم از ما بهشون فکر کرده بودیم و چقدر حرف داشتیم برای گفتن .
شنیدن صدای تو که به یادم بودی و خواستی من هم صدای دریا رو بشنوم و چقدر دلم برات تنگ شده بود !



چهارشنبه 18 شهریور

یه شب با همه خانواده " ح " به جز " ش " همسرش که جاش خیلی خالی بود !
از پیشنهاد خیلی جدی " ف " برای این که استاد فرانسه ش رو ببینم شروع شد و از شیرینی کلام " م " و " ح " و مامانشون و مزه ها و تیکه هایی که رد و بدل می شد ، تا اشک و دل درد خندیدیم !
از اون دو تا کوچولو و شیطنت هاشون هم هر چی بگم کم گفتم ؛ امیدوارم همیشه مثل همین روزهای کودکی شون سلامت و شاد باشن !



سه شنبه 17 شهریور

تایید مدرک و دیدن اون قلیون های گنده چند سر .
چند دقیقه ای تو نشر چشمه سر کردن و بعدش جام جم و جای خالی اون که دلم براش تنگ شده !
سینما فرهنگ و " شمعی در باد " پوران درخشنده که یه فیلم معمولی بود .

این طور به نظر می رسید که شاید یه دو هفته ای نشه همدیگه رو ببینیم و خواستم که اگه امکان داره بقیه امروز رو هم با هم باشیم !
شهر کتاب آرین و آقای فروشنده و آقا " س " همسر " ف " خانوم ! D;
کافی شاپ آرین و بعدش اینکه قرار شد با هم باشیم تا بقیه امروز .

موقع خداحافظی چقدر دلمون نمی اومد ، ولی زمان همیشه راه خودش رو می ره و منتظر هیچ کس نمی مونه !



دوشنبه 16 شهریور

بی حالی و بدن درد و تب که می تونست نشانه های یه سرماخوردگی حسابی باشه ، به شوق دیداری که فکرش رو هم نمی کردم ، فراموش شدن و انگار نه انگار !



یک شنبه 15 شهریور

انگار تمام دوستی و علاقه و محبت – بخونیم عشق – آدم ها نسبت به هم می تونه از سر انگشت هاشون جاری بشه تو وجود همدیگه !



شنبه 14 شهریور

بعد از یه روز کاری خسته کننده ، El Café و قهوه موکا و نوشیدنی برزیلیا و یاد و خاطره و حرف و نگاه !



جمعه 13 شهریور

تنهایی و یه روز آروم تو خونه .
چند ساعتی کار کردن و حرف زدن با " ح " و بعدش شنیدن این که داره به تو خوش می گذره ، دلتنگی بعدازظهر و عصر و سر شب جمعه رو از یادم برد .



پنج شنبه 12 شهریور

بعدش " آناناس " و حرف زدن های طبق معمول پرچونه من و نگرانی های همیشگی تو از مواجه شدن با واقعیت هایی که من سعی می کنم تا اون جایی که در توانم هست به ایده آل ها نزدیک شون کنم .
کاش بدونی که بودن یکی مثل تو در کنار آدم چقدر می تونه تو یه همچین راهی به آدم کمک کنه !

تو دلم آشوب بود و سعی کردم خودم رو با خوندن کتاب آروم کنم . آبی به دست و صورتم زدم و پیاده رفتم . پشت در بسته اتاق پاهام سست شده بودن و صدای قلبم رو می شنیدم . در که باز شد ، به خودم جرات دادم و خوندمش .
پوووف ف ف ف ف ف ف !!!

از پله های موسسه پایین می اومدم که خبر قبولی ت رو بهم دادی . از خوشحالی نمی تونستم روی پاهام بند بشم ؛ می خواستم در کوتاه ترین زمان ممکن خودم رو بهت برسونم و کاش می شد وقتی می دیدمت بغلت می کردم و می بوسیدمت هزارتا و اونوقت حتما از خوشحالی گریه م می گرفت . کاش می شد یه جوری این خوشحالی رو با همه تقسیم کرد !
شادی مثل زندگی ای می مونه که مادر به بچه ش می ده ؛ با اینکه بچه همه اون رو دریافت می کنه ولی چیزی از مادر کم نمی شه .
مبارکت باشه خانومی !

به گمونم از تند تند حرف زدن و فریاد زدنم پشت تلفن ، می فهمه که چقدر خوشحالم .



چهارشنبه 11 شهریور

برنامه دیدار امروز غیر منتظره بود و دوست داشتنی ؛ چه خوب که " کاشفان فروتن شوکران " هایی که خواسته بودی همراهم بود و چه بهتر که اون یه شاخه گل رو فراموش نکرده بودم !

توی بعضی دوستی ها چی هست که با اینکه بعد از مدت ها – اون هم وقتی که به مشکلی بر می خوری و هیچکی جز یه دوست نمی تونه کمکت باشه – باهاش تماس می گیری و ازش کمک می خوای ، بدون کوچکترین مساله ای ، وقت و دل و فکر و تخصصش رو در اختیارت قرار می ده تا خیالت رو راحت کنه !
ممنون " آ " جان !



.................................................................................................................

Home