پيام قاصدک |
●دوشنبه 6 مهر
بد جوری هوس یه مسافرت کویری شبانه کردم . بدون این که جاده تموم بشه ، بدون این که خسته بشم و خوابم بگیره ، یه آسمون بدون ماه با یه دنیا ستاره ، یا شایدم یه آسمون با یه ماه کامل ، تا خود صبح که تو باشی . □ پیام
●یک شنبه 5 مهر
پس بی خود نبود وقتی با عجله گفتی داری می ری بیرون و وقتی برگشتی با من تماس می گیری ، ته دلم اونطوری خالی شد و یه دفعه دلم شور افتاد ! قرار شد چیزی نپرسم از چیزی که تو این حدود 3 ساعت اتفاق افتاده بود و به خاطرش حتا ممکن بود سفرت رو تا آخر هفته عقب بندازی ؛ پس من سعی می کنم بتونم تا وقتی که خودت بخوای چیزی بگی ، منتظر شنیدنت بمونم . تمام بعدش به دل شوره گذشت و زود تر از هر شب میرم که بخوابم . آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست هر کجا هست خدایا به سلامت دارش سفر به خیر خانومی ؛ به امید دیدار ! جاش خالی نباشه ! □ پیام
●شنبه 4 مهر
.................................................................................................................با همه خستگی امروزت اون یکی-دو ساعت آخر رو با هم بودیم . لحظه لحظه ش رو زندگی کردم . ممنون برای همه لحظه هاش . چه حس غریبی بود اون لحظه ی تا دیدار دوباره ! □ پیام
●جمعه 3 مهر
*** دیالکتیک تنهایی – اکتاویو پاز – خشایار دیهیمی عشق امری طبیعی نیست . عشق امری بشری است . بشری ترین رگه در شخصیت انسان . چیزی است که ما از خود ساخته ایم و در طبیعت وجود ندارد . چیزی که ما هر روز خلق می کنیم . عشق انتخاب است . شاید انتخاب آزاد تقدیرمان ، کشف ناگهانی پوشیده ترین و سرنوشت ساز ترین جزء هستی ما . عشق یکی از بارزترین مثال های غریزه دوگانه ای است که باعث می شود ما هر چه عمیق تر خویشتن خویش را بکاویم و در عین حال از خود برآییم و خود را در دیگری تحقق بخشیم . □ پیام
●پنج شنبه 2 مهر
امیدوارم صدای این آویز بامبو ، هیچوقت چیزی رو به یادت نیاره که دلت نمی خواد ! دوتایی قدم زدن تو کوچه پس کوچه های اطراف خونه مامان بزرگ . □ پیام
●چهارشنبه 1 مهر
.................................................................................................................جمشیدیه با " ر " ، " ب " ، " س " و " ن " که کاش می شد بیشتر می موندیم و اون فال حافظ که جدی تر از یه شوخی به نظرت رسید و نگهش داشتی به یادگار . ته همه اون خنده ها ، دلتنگی رو می شد خوند ! □ پیام
●دوشنبه 30 شهریور
.................................................................................................................*** کارنامه – شماره 44 – مرداد 1383 شهرام پارسا مطلق =========== به پا نرسیده ، از سر گذشت و زندگی همین یک وجب بود محمدرضا شرقی غبوشانی =============== سه نقطه تنها سه نقطه برای آن چه که می خواهی بشنوی و آن چه که نمی توانم گفت سه نقطه تنها سه نقطه برای آن چه که باید بشنوی و آن چه که نباید گفت سه نقطه تنها سه نقطه ی بی دردسر . جلیل قیصری ======== دختر کولی همسایه مان که می خواند ، راه ها همه سرگردانند به سوی معابد خاموش . دختر کولی همسایه مان که می نوازد ، دار و دایره می رقصند همه باکره گان جهان . دختر کولی همسایه مان که می رقصد ، حلقه می نشیند جهان و خیره می ماند کنار سوز و اشارت و انحنا . کولی همسایه مان را نبین به سردی و سیاه زایی پرسوزترین ذغال سنگ جهان است گر که می گیرد بیا و ببین چه زیباست !؟ *** روزنامه ایران – یک شنبه 29 شهریور 1383 محمود دولت آبادی =========== ممکن نیست به امری آگاه شدن تا آن را نیازمایی و درباره اش نپویی ؛ پس " خواسته " است آنچه آدمی را می کشاند به غرقاب هایی که چون به آن دچار شد ، به ناچار در اندیشه " دانستن " می افتد . در چنین مسیری آنچه شخص را پیش می کشد و پیش می راند هم ، " عقل " نیست . شاید نوعی " جنون " باشد که ما با بیان لطیف تر ، آن را به " عشق " تعبیر می کنیم . □ پیام
●پنج شنبه 26 شهریور
رسیدنشون به خیر ! چشم شما هم روشن ! پارسال تقریبا همین موقع ها بود که تجربه ش کردم . □ پیام
●چهارشنبه 25 شهریور
تولدتون مبارک " ن " خانوم ! بهانه ای شد تا کمی هم از انگلیسی و امتحان FCE بپرسم . این که گوشی موبایل تو خود به خود و بر حسب اتفاق شماره موبایل من رو گرفت رو به فال نیک گرفتم و بهت تلفن کردم . نمی دونم اگه این اتفاق نیافتاده بود تا کی می تونستم منتظر بمونم و چقدر دیگه می تونستم صبر کنم تا خودت بهم تلفن کنی . آخه با اینکه می دونستم تو اون شرایط ممکنه دوست داشته باشی بهت تلفن کنم و با هم حرف بزنیم ، ولی فکر می کردم شاید جایی که هستی و بین آدم هایی که دور و برت هستن ، راحت نباشی . به خصوص که با " س " با هم بودین – هر چند هر کی جای خودش رو داره - و باعث می شد اوضاع اونقدر ها که شاید هم ، بد نباشه ! گفتم : دلم تنگ شده بود ! گفتی : خب ، چرا تلفن نکردی ؟! * گفتی : من هم دلم تنگ شده بود ! من دیگه چیزی نگفتم چون تو فکر کرده بودی تو همین مدت کوتاه همه تو رو یادشون رفته ! * پیش خودم گفتم : ما را سریست با تو که گر خلق روزگار دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم □ پیام
●سه شنبه 24 شهریور
" ح " آقا و " ش " خانوم ، سالگرد ازدواجتون مبارک ! همه روز به فکر تو بودم ولی نمی خواستم با تلفن کردن من تو شرایطی قرار بگیری که شاید دلت نخواد ؛ صبر کردم و خبری نشد . چشمم به گوشی موبایل موند و خوابم برد ! □ پیام
●دوشنبه 23 شهریور
هر چی صبر کردم تماس نگرفتی و نگران شدم و پیغام فرستادم آخرش . تلفن که کردی تو هواپیما بودی و خسته ! □ پیام
●شنبه 21 شهریور
.................................................................................................................جالب بود که اینقدر دلم می خواست من کسی باشم که خبر قبولیش رو بهش می دم . خوشحال بودم از این که رشته و دانشگاهی قبول شد که دوست داشت . مبارکت باشه و موفق باشی " م " خانوم ! □ پیام
●جمعه 20 شهریور
هیچ کدوم نیومدن و من تنها رفتم خونه " ب " و " گ " ؛ هر دو شون سر حال بودن و بیشتر از همیشه از خودشون و زندگی شون و برنامه هاشون گفتن . شب خوبی بود ! □ پیام
●پنج شنبه 19 شهریور
یک ساعتی با " ح " و استاد انگلیسی حرف زدیم از دغدغه هایی که همه ش مربوط می شد به روابط آدم ها و ایده آل هاشون که چقدر مشترک بودن و چقدر هر کدوم از ما بهشون فکر کرده بودیم و چقدر حرف داشتیم برای گفتن . شنیدن صدای تو که به یادم بودی و خواستی من هم صدای دریا رو بشنوم و چقدر دلم برات تنگ شده بود ! □ پیام
●چهارشنبه 18 شهریور
یه شب با همه خانواده " ح " به جز " ش " همسرش که جاش خیلی خالی بود ! از پیشنهاد خیلی جدی " ف " برای این که استاد فرانسه ش رو ببینم شروع شد و از شیرینی کلام " م " و " ح " و مامانشون و مزه ها و تیکه هایی که رد و بدل می شد ، تا اشک و دل درد خندیدیم ! از اون دو تا کوچولو و شیطنت هاشون هم هر چی بگم کم گفتم ؛ امیدوارم همیشه مثل همین روزهای کودکی شون سلامت و شاد باشن ! □ پیام
●سه شنبه 17 شهریور
تایید مدرک و دیدن اون قلیون های گنده چند سر . چند دقیقه ای تو نشر چشمه سر کردن و بعدش جام جم و جای خالی اون که دلم براش تنگ شده ! سینما فرهنگ و " شمعی در باد " پوران درخشنده که یه فیلم معمولی بود . این طور به نظر می رسید که شاید یه دو هفته ای نشه همدیگه رو ببینیم و خواستم که اگه امکان داره بقیه امروز رو هم با هم باشیم ! شهر کتاب آرین و آقای فروشنده و آقا " س " همسر " ف " خانوم ! D; کافی شاپ آرین و بعدش اینکه قرار شد با هم باشیم تا بقیه امروز . موقع خداحافظی چقدر دلمون نمی اومد ، ولی زمان همیشه راه خودش رو می ره و منتظر هیچ کس نمی مونه ! □ پیام
●دوشنبه 16 شهریور
بی حالی و بدن درد و تب که می تونست نشانه های یه سرماخوردگی حسابی باشه ، به شوق دیداری که فکرش رو هم نمی کردم ، فراموش شدن و انگار نه انگار ! □ پیام
●یک شنبه 15 شهریور
انگار تمام دوستی و علاقه و محبت – بخونیم عشق – آدم ها نسبت به هم می تونه از سر انگشت هاشون جاری بشه تو وجود همدیگه ! □ پیام
●شنبه 14 شهریور
بعد از یه روز کاری خسته کننده ، El Café و قهوه موکا و نوشیدنی برزیلیا و یاد و خاطره و حرف و نگاه ! □ پیام
●جمعه 13 شهریور
تنهایی و یه روز آروم تو خونه . چند ساعتی کار کردن و حرف زدن با " ح " و بعدش شنیدن این که داره به تو خوش می گذره ، دلتنگی بعدازظهر و عصر و سر شب جمعه رو از یادم برد . □ پیام
●پنج شنبه 12 شهریور
بعدش " آناناس " و حرف زدن های طبق معمول پرچونه من و نگرانی های همیشگی تو از مواجه شدن با واقعیت هایی که من سعی می کنم تا اون جایی که در توانم هست به ایده آل ها نزدیک شون کنم . کاش بدونی که بودن یکی مثل تو در کنار آدم چقدر می تونه تو یه همچین راهی به آدم کمک کنه ! تو دلم آشوب بود و سعی کردم خودم رو با خوندن کتاب آروم کنم . آبی به دست و صورتم زدم و پیاده رفتم . پشت در بسته اتاق پاهام سست شده بودن و صدای قلبم رو می شنیدم . در که باز شد ، به خودم جرات دادم و خوندمش . پوووف ف ف ف ف ف ف !!! از پله های موسسه پایین می اومدم که خبر قبولی ت رو بهم دادی . از خوشحالی نمی تونستم روی پاهام بند بشم ؛ می خواستم در کوتاه ترین زمان ممکن خودم رو بهت برسونم و کاش می شد وقتی می دیدمت بغلت می کردم و می بوسیدمت هزارتا و اونوقت حتما از خوشحالی گریه م می گرفت . کاش می شد یه جوری این خوشحالی رو با همه تقسیم کرد ! شادی مثل زندگی ای می مونه که مادر به بچه ش می ده ؛ با اینکه بچه همه اون رو دریافت می کنه ولی چیزی از مادر کم نمی شه . مبارکت باشه خانومی ! به گمونم از تند تند حرف زدن و فریاد زدنم پشت تلفن ، می فهمه که چقدر خوشحالم . □ پیام
●چهارشنبه 11 شهریور
.................................................................................................................برنامه دیدار امروز غیر منتظره بود و دوست داشتنی ؛ چه خوب که " کاشفان فروتن شوکران " هایی که خواسته بودی همراهم بود و چه بهتر که اون یه شاخه گل رو فراموش نکرده بودم ! توی بعضی دوستی ها چی هست که با اینکه بعد از مدت ها – اون هم وقتی که به مشکلی بر می خوری و هیچکی جز یه دوست نمی تونه کمکت باشه – باهاش تماس می گیری و ازش کمک می خوای ، بدون کوچکترین مساله ای ، وقت و دل و فکر و تخصصش رو در اختیارت قرار می ده تا خیالت رو راحت کنه ! ممنون " آ " جان ! □ پیام
|
صفحه اصلی
: به خودم ، از زبان دوست
اگر مي خواهي نگهم داري دوست من
سکوت سرشار از ناگفته هاست |